سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

شیخ احمد مطهری ساوه+خدمات مطهری ساوه+ساوه خاطرات +ساوه 2

 

خاطرات ساوه 2

 حوزه علیمه : درمرکزکه معارف دینی وقرآنی آموزش داده می شود به آن مدرسه علمیه گفته می شود اگرچند مرکزبدین شیوه بوجود آمدبه مجموعه آن ها حوزه علیمه اطلاق می شود . به عبارت دیگر، مراکزکه پرورش وآموز ش علمایی دینی را به عهده دارند حوزه علمیه می گویند . چون زبان قرآن ورسول خدا وامامان معصوم علیهم السلام عربی است وعمده کاروفعالیت های حوزه ویان کتاب خدا واحادیث اند لذا باید نخست ادبیات عرب را به حدّنیازیاد بگیرند .

     پس حوزیان درنخستین قدم به درس صرف ، نحو وادبیات می پردازند زیرا کلیدهدف شا ن یاد گیری زبان عرب است وامّا اصل مقصد آشنای به معارف قرآنی و درک صحیح ازسیره پیامبرخداوامامان علیهم السلام هستند لذا برای رسیدن به این هدف باید به چند علم دیگرنیزمتوسل شد ،مثلا : اصول فقیه وعلم رجال ،کلام، حدیث، تفسیر، تاریخ اسلام، منطقکه هریک این ها پلّه های مقصد به حساب می آید .

       تابالاخره ،با آشنای درست به امورفوق به مرحله سطع عالی میرسند که آن می گویند : درس خارج ، که در این دوره حوزه ویان کتاب خاصی را آموزش نمی‌بینند و بلکه این دوره برای تمرین درس های گذشته است وتحقیق بر نظرات عالمان صاحب نظر تا مهارت  نظریه‌پردازی را  در علوم دینی است بدست آورند ، که درصورت تکمیل آن مجتهد می‌شوند. مجتهد کسی است که در فهم علوم دینی متخصص و صاحب‌نظر باشد.

     حوزه ویان، با استفاده ازابزارهای که ذکرشد به سمت هدف رهسپارمی گردند ، ولی درحال حرکت فقط به همین ابزاراکتفانمی کنند ،بلکه درامورات مانند حفظ حدیث برای تبلیغ ، درس اخلاق وخودسازی نیزمی پردازند زیرا لازمه یک مبلغ خوب درگام نخست ، خودسازی ومتخلق به اخلاق امامان است .وگرنه ، کلام بی اثر، رفتاربی جاذبه ،استدلال متقلب گونه وشخصیت تنفرانگیزجلوه خواهد کرد.

     حوزویان ، مهم ترین احیاگران سیره امامان علیهم السلام هستند که آب حیات معارف قرآن واهلبیت را به نفوس پژمرده وتشنه ی بنده گان می رسانند وبرخی بکرسی تدریس ، برخی برفرازمنبر، برخی با کتابت ونوشتاروبرخی با اخلاق شائیسته ، دل ها را به سوی فطرت پاک که همان معارف دینی است ، جذب می کنند .

            امّا برخی قدم را فراترگذاشته، پایگاهی برای نشراین امرتأسیس می کنند وبدین وسیله جان های تشنه راسیراب می سازند ، مثلا مدرسه علمی یا مسجد بنیان می نهند یا برای طالبان علم وسیله رفاه  را فراهم می آورند .

                 یکی ازاین هدایت گران راستین ،مؤسس مدرسه علمیه ولی عصر(ع) ساوه ، حضرت آیت الله شیخ احمد مطهری ساوه ای می باشد . 

           اومردی بود آزاد ازهرقید بند ی، که مصداق آیه شریفه : یا ایتها النفس المطمئنه ......خوشنود وسبکبار،آرام ومطمئن به سوی پردرگارشتافت وازاین دنیای محقر ، ازتعصب های جاهلیت عاری آزادانه به شوق لقای پرودگار به سوی ملکوت اعلی پروازکرد .

          اومردعالم بود وعامل   ، و اومرد صامت بود ولی  بی  تکلف   ،  واو مسؤل بود ولی متواضع ،‌‌‌  واوفعال بود ولی بی تظاهر،‌   واوعابد بود ولی مخلص،‌     واو پرتلاش بود ولی کم توقع   ، ذکر مدام این مرد حکایت از آیه کریمه الابذکرالله تطمئن القلوب میکرد .

        اومردی بود که دنیا درنظرش الدنیا سجن المؤمن والجنة للکافر تجسم عینی می بخشید .خدای روح این مردی ملکوتی را همرای انبیای عظام و شهدای کربلا محشور گرداند .

             (برخی خدمات این مرد وارسته که خدایش رحمت کند : 

1- یکدوره سى جلدى به نام مستند تحریرالوسیله که یازده جلد آن به طبع رسیده است و بقیه در تحت طبع مى‏باشد. 2- طرحهاى رسالت در پیرامون مسئله خلاقت و زمامدارى 6 جلد که پنج مجلد آن در مورد امیرالمؤمنین علیه‏السلام و یک جلد درباره امام حسن علیه‏السلام به طبع رسیده است. 3- یکدوره روابط در جامعه اسلامى در ضمن 8 جلد که به چاپ رسیده است به شرح زیر: (1- رابطه اقتصادى عمومى 2- رابطه اقتصادى خانوادگى 3- تامین رابطه جنسى 4- کنترل رابطه جنسى 5- رابطه دوستى و محبت 6- رابطه وراثت و تربیت 7- رابطه ولایت و حکومت). 4- کتاب پیرامون علم پیامبر و امام صلى اللَّه علیهم در مسائل غیبى. 5- کتاب شفاعت 6- نماز جمعه و احکام آن 7- کتاب جهاد 8- کنگره اسلامى حج 9- هدف حکومت اسلامى آثار خیر و خدمات اجتماعى 1- بناء دو مدرسه در شهرستان ساوه بنام مدرسه الزهراء و مدرسه ولى عصر (ع). 2- پانزده دستگاه منزل براى رفاه طلاب و مدرسین حوزه علمیه ساوه. 3- مسجدى بنام ولى عصر عجل‏اللَّه فرجه در کنار میدان آزادى. 4- دعوت سه مدرس براى تدریس حوزه علمیه ساوه.

- اداره و تامین شهریه صد نفر از طلاب حوزه ساوه. 6- دفتر شهریه براى سادات مستحق ساوه و حومه آن. 7- صندوق قرض‏الحسنه بنام حضرت جوادالائمه علیهم‏السلام در ساوه براى کمک به مستحقین. 8- دفتر نان براى تامین نان فقراء شهر ساوه و حومه آن. 9- تجدید بناء ساختمان مدرسه انقلاب در کنار مسجد انقلاب ساوه. 10- بناء کتابخانه حوزه علمیه ساوه در همان مدرسه در مرکز شهر. 11- تهیه زمین براى بناء خانه‏هاى مسکونى براى افرادى که توان تهیه منزل ندارند. متاسفانه معظم‏له با این محاسن و اخلاق و محامد آداب و فضائل انسانى و ملکات فاضله و آثار و خدمات مبتلا به سرطان شده و در سن پنجاه و دو سالگى در روز اول ماه رمضان 1411 قمرى برابر بیست و هفتم اسفند ماه 1369 شمسى از دنیا رفته و در شهرستان ساوه در کنار مزار شهداء آن به خاک رفت رحمه‏اللَّه علیه.

ومهم ترین شاخصه که مرا مجذوب خود ساخته :

    عدم عصبیت :

      1-  اکثرطلاب حوزه علمیه ساوه افغانی بودند که این عمل  ازعدم تعصب این مرد وارسته حکایت دارد که برای او خدمت به اسلام مهم بود،  ورکن کار اومکتب اهل بیت علیهم السلام بود، فرق نمی کردکه درکجای عالم باشد وفقط رضایت پروردگارهدف داشت ولی درچه زمان ودرچه مکان و درچه فردی به وقوع بپیوندد درنظرنداشت.

2- پیره مردی ساده ی افغانی سرپلی به نام ملارجب که حتّی مردم افغانی هم ازساده گی اش  به اوتوجه ندارند ، این پیره مردمیگوید : روزها گاهی حضرت آیت الله مطهری درکنار من روی زمین  می نشست وبا صدق دل به من می گفت : تو خیلی ازمن بهتری زیراتو درحال مهاجرت بدون کدام حقوق وچشم داشت مدام به نماز جماعت شرکت می کنی ..بازاین پیره مرد ساده میگوید : آقای مطهری خم می شد صورت مرا می بوسید .

          3-  دوست عزیزم اقای رمضان علی شرف پور که از برجسته ترین طلاب کابلی است میگوید : من همرای برخی طلبه ها به دری خانه ی حضرت آیة شیخ احمد مطهری رفتیم وقت مارا ازپشت بام دید که دم در ایستاده ایم ازهمان جا با پای برهنه آمد درراباز کرد وما عرض کردیم که استاد !شما باپای برهنه آمدید ؟ فرمود : نباید طلبه هارا  دم درمنتظر گذاشت .( که حاکی از احترام ایشان به طلاب علومی دینی می باشد).

     اینکه میگوید امام زین العابدین چند مردی فقیر که روی خاک نشسته بودند ونان خالی وجوی را روی سنگ به جای سفره  گذاشته بودند و میخوردند که به امام تعارف کردند که بیایند باانان نان بخورند امام بلافاصله اجابت کرد وروی زمین نشست وباآنها هم غذاشد .

   امام صادق علیه السلام فرمود : من تعصب عصبه الله بعصابة من النار(ثواب الاعمال ص474 یعنی هرکس تعصب ورزد خداوند پیشانی بند ازآتش برسراوخواهد بست .

         رسول خدافرمود : من کان فی قلبه حبة من خردل من عصبیه بعثه الله یوم القیامة مع الاعراب الجاهلیه (نهج الفصاحه ص 81 ) یعنی هرکس به اندازه دانه ی خردل تعصب داشته باشد خداوند درروزقیامت اورا بااعراب جاهلیة محشور می گرداند.

اگرچه درشنیدن این امرآسان به نظر می رسد ولی موقع عمل ازهرکسی برنمی آید بقول شاعر:

هرعمامه به سری را تونگوآیت حق    ریش عمامه دراین عصرزمان بسیاراست

ای بسااشخاص بارخت سفید            بد ترازعمروعاص وازیزید

اگریک شیخ ایرانی  درخیابان بایک نفرافغانی دوش بدوش راه رفت واگردرسینه بی کینه اش چیزی پدید نیامد واگرعرق شرمنده گی اززیرعمامه جریان پیدانکرد، آن قضاوت درست است .

داستان : الاغی به صحرا مشغول چرا بود که باران شدید ازآسمان باریدن گرفت والاغ درزیرباران به هرسو دوید ولی مأمن پیدا نکرد تا بالاخره باران بند آمد ، دید شیری ازدنیارفته گوشت اش بدرستی متلاشی گردیده فقط پوست شیرباقی مانده ، الاغ به جهت سردی هوا پوست شیرپوشید چند قدم این بروآن برراه رفت به چند آدم که دربیابان مشغول کاربودند رسید .

 آدما ازدیدن الاغ که گمان کردند شیربه سمت شان می آید ،پا به فرارگذاشتند . الاغ ازفرارآنان جسورترشد به سمت آدم های دیگررفت وآن نیزپا به فرارگذاشتند ، تاکم کم الاغ تصمیم گرفت که اگرصدای ازخود ظاهرسازد ترس ووحشت بیشترایجاد می کند لذا به دهی وارد شد

مردم ازدیدن شیرهرکسی به سوی پناه گاه دویدند که ناگهان الاغ صدای عرعرش بلند کرد، همینکه مردم صدای عرعرالاغ را شنیدند دانیستند که پوست شیررا پوشیده .

پوست را ازجان اوکندند وپالان به پشت اونهادند.

         به عبارتی دیگرآخوند که بیماری روحی و اخلاقی دارد وخودسازی نشده باشد وتأثیرمنفی اش خیلی بیشتراست ، زیرامردم لباس رسول خدا درتن او مشاهده می کنند واخلاق ورفتار آن بزرگواررا ازیک آخوند انتظاردارند ، اگرخدا ناکرده ، ازآخوند اخلاق نادرستسربزند ورفتارنادرست ببینند مانند اینکه : تکبربورزد ویا تند وعصبانی بشود یا دشنام به زبان جاری نماید ، مردم ازنظاره او عقائدش عوض می شود ،.


ساوه ساوه + خاطرات ساوه + شهرستان ساوه +سید اسحاق درساوه + امام

 

 

 

 

           

ساوه خاطرات 1

ساوه از شهرهای استان مرکزی و ساوه یکی از شهرها و مناطق باستانی بازمانده از دوره ساسانی است که در اواخر دوره ساسانی و در اوایل دوره اسلامی یعنی سال 22 هجری.

 ساوه از شمال به شهرستان زرندیه و استان قزوین از جنوب به شهرستان تفرش و استان قم و از شرق به استان تهران و قم و از غرب و جنوب غربی به استان همدان و شهرستان کمیجان محدود می‌گردد.

وساوه بزرگترین شهرصنعتی کشورایران را دارد، به این خاطر ، مهاجرین زیادی ازشهرهای دیگربدین سو مهاجرت کرده ورحل اقامت گزیده اند .

شهرستان ساوه دارای اقلیم نیمه خشک با تابستانهای گرم و زمستانهای کمی سرد نامگذاری شده است .

این شهرچندین تن ازفرزندان امام کاظم علیه السلام وامام زاده گان دیگر را دربرگرفته است ، ازجمله : 1- حضرت سید اسحاق بن موسی الکاظم ، که ضلع جنوبی شهرساوه واقع شده است وبنای قدیمی ،و در676هجری قمری تأسیس گردیده .2- امام زاده عبدالله بن موسی الکاظم که درحدود بیست کیلومتری جنوبی این شهرقراردارد گنبد این امام زاده به 900سال قبل برمی گردد .3- امام زاده حضرت هارون بن موسی الکاظم علیهما السلام که درده کیلومتری شرقی شهرساوه واقع شده است که بنّای آن دراواخرقرن هفتم میرسد ..

نیزامام راده گان دیگری مانند: 1-امام زاده حسین. و2- امام زاده بشیر.و3-امام زاده یحی بن زید معروف به سید ابورضا که ازنوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام است . و4- امازاده سیدعلی اصغرکه ازنوادگان امام باقرعلیه السلام است . 5- امام زداد اسماعیل . 6- امام زاده یحی که درمحلّ پیغمبریا مدفون است .که احتمالا، این امامزاده گان حضرت فاطمه معصومه علیها السلام را همراهی میکردند .

دردرسال 200هجری قمری امام رضا علیه السلام به دستورمأمون عباسی به خراسان آورده شد ویک سال بعد خواهربزرگوارشان حضرت فاطمه معصومه علیها السلام برای دیداربرادر، ازمدینه رهسپارخراسان شد ودراین سفردور، گروهی ازبرادران وخدمتکاران به همراه حضرت فاطمه معصومه بودند (زیرا امکان پزیرنیست که آن حضرت بدون محارم ازمدینه تاخراسان بیاید ).

مردم ساوه درآن عصردشمنان سرسخت خاندان نبوت بودند، ازاین رووقت موکب حضرت معصومه وهمراهانش به ساوه رسید ، به آنان حمله کردندوجنگ سختی درگرفت ، برادران وبرادرزاده گان حضرت معصومه دراین جنگ به شهادت رسیدند ، حضرت معصومه مانند عمه اش زینب کبری علیها السلام وقتی که بدن های پاره پاره آن هارا که 23تن بودند دید ،به شدت غمگین گشته وبراثرآن بیمارشد [1]سپس روانه قم گردید ، ودرقم بیماری او ادامه یافت وپس از16یا 17روزرحلت کرد.

به نقل دیگرآمده که به اضافه ای ، شهادت محارم آن بزرگوار، حضرت فاطمه معصومه را مسموم کردند [2].

به اضافه اینکه: درتمام تواریخ که دراین باب نگاشته شده امده است که وقت دفن فاطمه معصومه علیها السلام کسی نبود که بدن اورا داخل قبرقراردهد ومردی مؤمن وکهن سالی به نام قادردرمیان تشییع کننده گان بود که به اوگفتند که جنازه دخترپیامبررا اوداخل قبرگذارد [3].

ازاین مطلب متواترنیزبرمی آید که :قطعاً دخترپیامبرخدا ازمدینه تا قم تنها نبوده ومحارم وبرادران وبرادرزاده گان نیزآن حضرت را همراهی میکردند ، وحالا هنگام دفن کجا رفتند ؟ وحتّی یکی شان نیزبه دفن خواهرشرکت نداشتند تا اینکه  پیره مردی بخواهد اورا داخل قبرگذارد!. این نیزنشان گراین مطلب است که فرزندان امام کاظم درسرزمین ساوه به شهادت رسیده اند .

نیزدرکتاب :(46مجلس پیرامون شناخت بهتراولیاء نعم، نویشته عبدالحسین علیزاده ، ص 280 آمده که 23تن ازبرادران وبرادرزاده گان حضرت معصومه علیها السلام بدست مردم ساوه که درآن عصرازدشمنان سرسختی خاندان نبوت بودند به شهادت رسیدند وآن حضرت توسط زنی درساوه مسموم گردید [4].

به هرحال ، ما شعیان محلّ شهادت ومدفن  فرزندان پیامبرمان  را تقدیس کرده گرامی میداریم ، ساوه چه قتلگاه فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد یا نباشد به حال ساکنان فعلی آن تفاوتی ندارد ،زیرا:

1- ازآن واقعه ی غم انگیز، مصیبت بار 1234 سال گذشته ومردم آن عصرربط به زمان حاضر ندارد به اضافه اینکه : نباید گناهی فرد یا افرادگذشته رابه اشخاصیکه ان تاریخ رااصلا ندیده اند، وآن زمان را درک نکرده اند، منسوب کرد ، حتِّی قرآن کریم گناهی شخصی به شخص دیگرمربوط نمی داند ، (وَلَاتَزِرُوا وَازِرَةً وِزرَاُخرَی. [5]   ونیزفرمود: مَن ضَلَّ فَاِنَِمَا یُضِلُّ عَلَیهَا وَلاتَزِرُوا وَازِرَةً وِزرَاُخرَی [6] . ونیزفرمود: لایحمل منه شیئ ولو کان ذاقربی [7] .

و2- درهرشهریا کشوری اتفاقاتی می افتند ،نباید آن را به تمام شهروکشورنسبت داد ،خصوصاً اینکه آن قضیه گذشته باشد ،مانند: مذهب بهائی های کافرکه بانی این مذهب ،سید علی محمد باب شیرازی اند ، که وی نام پدرش سیدرضا ومادرش فاطمه بیگم بود ، درمحرم سال 1235قمری درشیرازمتولد شد[8] ، مکتب بابی هارا تأسیس کرد ،اودرآغازکارفقط نیابت خاصّه امام زمان را ادّعا می کرد بعدهوای مهدویت به سرش زد وادّعای مهدویت کرد ، کم کم  رسالت وپیامبری را اعلان کرد[9] وبعد ادّعای حلول خداوند دروجود خود کرد وکتاب ییان را درزندان ماکوتألیف کرده قانون شریعت خود قرارداد . ونیزدختری به نام ام سلمه یازرین تاج متولد 1230هجری قمری دخترملامحمد صالح برادرکوچک ملامحمد تقی شهیدثالث قزوینی ، که اوزنی بود به غایت زیبا وصاحب جمال وهوس بازومقام شهرت طلب بود ، نزد پدروعموی اش درس خوانده بود وسید کاظم رشتی نیزمکتب انحرافی را درکربلا برای خود دست وپا کرد ه بود ورشتی زرین تاج را قرة العین خواند یعنی نورچشم .

    واین زن درتاریخ  1259ق به قصد دیداررشتی به کربلا رفت ولی قبل ازرسیدن قرّة العین رشتی ازدنیا رفته بود وامّا ازاین طرف ، سیدعلی محمد باب وقتی آوازه اورا شنید درباره او درکتاب خدای خود اورا این گونه تعریف کرد : یا قُرّةَ العَینِ اِنَّ اللهَ قَداَختَارَکِ لِنَفسِی . یعنی ای قرّة العین خداوند تورا برای خودش انتخاب کرده است . وقرة العین ادعای خلافت رشتی را کرد ، بعدا باب اورا به نام طاهره نام گذاشت .[10].

حالا میلیون ها نفردرایران وکشورهای دیگرپیرودارند وکتاب بیان اورا که آیات خداوندی خوانده مورد مطالعه و عمل قرارمیدهند . به عبارت دیگر، اینکه میلیون انسان توسط سید محمد علی با ب و میرزا حسینیعلی  بها به دین بهائیت رفت ودارد هرروزبه شمارایشان افزوده می گرددواسرار کشوراسلامی را درحیفا ی اسراییل که محل دفن باب می برند و هزاردرد سربرای مسلمانان اضافه می کنند .

3 – بعدازسید محمد علی با ب دوفرقه ی دیگرکه انشعاب ازمذهب باب هستند ، بوجود آمد که یکی فرقه بهایی که پیروان میرزا حسینعلی بها . دوم فرقه ازلی ها که پیروان میرزایحی معروف به صبح ازل است که این دونفرازنورمازندران بودند .[11]

به هرحال ، به جهت سید محمد علی باب یا به خاطراین برادرمازندرانی نمی شود که شیرازیها ومازندرانی ها موردمأ خذه قرارداد زیرا : که آن یک زمانی بودند ورفتندو ثانیا عمل آن ها چه ربط به مردم عامه دارد ؟ شگفت آوربلکه ابلهانه به نظرمی رسد که به خاطرشهادت فرزندان رسول خدا درساوه، مردم ساوه راموردحمله قرارقرارداد ،یابه خاطر رفتارباب شیرازی مردم شیرازرا ملامت کرد، یا به خاطرمذهب بهایی ها مردم مازندران را عتاب کرد یا به خاطر صدّام عراقی ها را نکوهش کرد و....

4- مادرعبیدالله بن زیاد ، آن جزثومه فساد وگناه وجرم ایرانی است به نام مرجانه که شهیدمطهردرکتاب خدمات متقابل اسلام وایران می نویسد :عبیدالله بن زیادنیمه ایرانی ومرجانه تمام ایرانی [12].

ونیزشهید مطهری درهمین کتاب می نویسد که دردریکی ازجنگ ها یکی ازنوادگان یزدگرد به نام (شاه افرید )به اسارت افتاد ولید بن عبدالملک شخصا بااوازدواج کرد وازاویزید بن ولیدبن عبدالملک معروف به یزیدناقص متولد شد که بعدا همین یزید ناقص خلیفه ای اموی است نسب به شاهان ایرانی می برد وقطعاازطرف مادرشاهزاده ایرانی است [13].

5 مردی به نام محمود افغان سال ها پیش به ایران حمله کرد، اگرچه این حمله ظالمانه بود وکشتاروقتل عام مردم اصفهان توسط این شخص، قطعا صورت گرفته است ، حالا کشتاراین آدم ربطی به سائر افغان ها ندارد ونباید این جنایت را هرروزبه رخ افغان ها کشید ، شبی درمسجد انقلاب ساوه مجلس باشکوهی بود، درحال یک سوم جماعت را  مهاجرین افغان تشکیل میدادند ، سخنران  دراثنای سخن ، به محمود افغان پیچید که گفت : همین افغانی های که سی سال است میهمان ماهستند به اصفهان حمله کرد چه وضع فیجعی به بارآورد وچه کشتاروقتل عام را براه انداخت  ؟و...

     اولا:  محمود افغان سالها پیش بوده ربط به این آواره گان که ، مظلومیت ورنج ودرد، تمام وجود شان را دربرگرفته وندای :( هل من ناصرینصرنی) ازحنجره ای حال شان لحظه لحظه به گوش جان میرسد . وثانیاً : یک فرد با لشکریانش این قضیه را بوجود آورده ،نباید به خاطرجنایت شمروعمربن سعد مردم کوفه را سرزنش ونکوهش کرد.

 محمودایران یعنی اقای احمدی نژاد درزمان قدرت وریاستش دراصفهان خطاب به مردم شریف اصفهان گفت : (شما مردم اصفهان باید افتخارکنید ، کسانی که سالها  پیش شمارا قتل عام کردند ، اکنون به گدایی درب خانه های شما ایستاده اند) .

آره ما به گدای درب خانه های مسلمان شریف آمده ایم که ، پیامبرخدا فرمود : مسلمان برادرمسلمان است ، نباید براوظلم کند، یا عیب اورا برملاکند، یا اورا رها کند، یا بنیان یا دیوارازبالاسراوببرد تابادبه اوبجهد مگربااجازه ورضایت او،اورابه بوی خوردنی نرنجاند ، چون غذا پزدوبوی غذا به اوبرسدباید نصیب اورا فراموش نکند، اگربرای کودکان خود میوه خرید وکودکان او دیدند باید بی نصیب نگذارد[14]  



[1]ریاض الانساب ص 160

[2]الحیات السیاسیه للامام رضا ، تالیف جعفرمرتضی عاملی ص428 وکتاب قیام سادات علوی ص161و168

[3]بحارج60ص 219

[4]26مجلس پیرامون شناخت بهتراولیاء نعم ص480و281به نقل ازریاض انساب

[5]سوره انعام آیه 162

[6] سوره اسرا آیه 15

[7]سوره فاطر آیه 18

[8]ادیان ومذاهب جهان تألیف سید صادق بنی حسینی مرندی ج 2ص 752

[9]ادیان ومذاهب جهان تالیف سیدصادق بنی حسینی مرندی ج 2ص 755

[10] ادیان ومذاهب جهان ج2ص 767و768

[11]ادیان ومذاهب جها ن ج2ص 814

[12]خدمات متقابل اسلام وایران . تألیف شهید مطهری ص 124

[13]خدمات متقبل اسلام وایران ، تالیف شهید مرتضی مطهری ص 123

[14]گزینه روض الجنان وروح الجنان ، تالیف احمد احمدی بیرجندی ازکتاب ابوالفتوح رازی

 

 

 

 


شهرمقدس قم + دوست عزیزم احمد علی نیازی درقم +خاطرات قم + قم قم خ

 

 -          

شهرقم :

     قم سرزمین مقدس است که هزاران بدن پاک را دربطن خوددارد ومکان های که روایات وارده ازمعصومین علیهم السلام ازشرافت آن بیاناتی دارد ازآن جمله :حدیث مشهوری است ازامام صادق علیه السلام که فرمود : اِنَّ لِلّه ِحَرَمًا وَهُوَمَکَّة.وَاِنَّ لِلرَسُولِ حَرَمًا وَهُوَالمَدِینَةُ ، وَلِاَمِیرِالمُؤمِنیِنَ عَلَیهِ السَّلامُ حَرَماً وَهُوَکُوفَةُ ، وَاِنَّ لَنَا حَرَماً وَهُوَبَلدَةُ قُمٍ[1] .یعنی برای خدا حرمی است که درمکه قراردارد وبرای رسول خداحرمی است که آن درمدینه است ، وبرای امیرالمؤمنین حرمی است که درکوفه است ، وبرای ما امامان علیهم السلام حرمی است که آن قم است .

      به اضافه که این شهرمقدس وجود مقدس حضرت فاطمه معصومه علیها السلام را دربرگرفته مانند روح درپیکرسرزمین قم قراردارد ، حضرت فاطمه معصومه بانوی باکرامت گلی ازگلستان بوستان نبوت است که مرقد شریفش هزارچندان برعظمت قم افزون ساخته است که حتِّی زیارت قبرنورانی اش انسان خاکی را  بهشتی می سازد .

       به اضافه اینکه درسایه ساربارگاهی ملکوتی حضرت فاطمه معصومه علیها السلام حوزه علمیه قرارگرفته که هزاران پروانه ی عاشق را ازسراسرگیتی مجذوب این دیارکرده است.

   شهرمقدس قم ، مصداق این آیه قران است که خداوند فرمود : فِی بُیُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ وَیُذکَرَفِیهِ اسمُهُ بِاالغُدووالاصال[2] . یعنی درزمین خانه های وجود که یاد خدا وند متعال ازآن خانه بلنداست درصبح وشب  

چه زیبا است این شهرملکوتی ، وچه دل پزیراست معنویت این دیارمقدس وچه نیکواست اقامت دراین سرزمین علم واجتهاد وچه باخیروبرکت است درس خواندن درکناربارگاهی دخت ختم مرتبت !!

باالاخره با عنایت خداوند متعال ودراواخرسال هفتاد یک وارد به این شهرحیات بخش شدم درآغازورود به جهت عرض ارادت بدربارملک پاسبان حضرت فاطمه معصومه علیها السلام گردیدم ،تانسیم رحمت ازدرگه خاندان فضییلت به جان مکدرمن بوزد ، بعداززیارت دنبال دوستان آشنا که ازمنطقه ما درقم اقامت داشتند برآمدم وبعدازجستجوی به بهترین دوست زندگی ام برخوردم .

 ازدیداراوشوق وشعف زائدالوصفی مرافراگرفت با ایثارمهراورا درآغوش گرفتم ،ومرارت های گذشته ازدیداراوبرطرف شد ،که آن یاردیرین ودوست صمیمی نیست به جزشیخ احمدعلی نیازی غاسوری شارستانی.

دیداراوقوت قلب وتسکین روح من بود زیرا : درغربت که نه دوست صادق داشتم ونه راهنمای شفیق حالا اوهم دلیل راه است وهم درسختی ها یارمهربان !

 

آقای احمدعلی نیازی شارستانی درمدرسه علمیه مرتضویه ساکن بود ، با اوبه محل سکونت اش رفتیم ،. اتاق دوستم ،حدودایک اتاق دوازده متری نشان میداد ،اگرچه درظاهریک خرابه ی  

بیشترنبود ازنقش ونگاروزینت وزیبای برئی بود ولی بقول معروق که : شَرَفُ المَکَانِ بِالمَکِینِ ، طلاب شریف که ازدورترین نقاط جهان برای کسب علوم آل النبی (ص) به این مدرسه کوچک آمده اند به خاطرنیت والابه این چهاردیواری سکونت گزیده اند که یکی آن ره یافتگان دوست گرامی ام  آقای شیخ احمد علی نیازی بود .

 شب درحجره دوستم میهمان شدم ، این شب شیرین شب سفرم محسوب می شد ، ازروزی که خانه وکاشانه پدرم را ترک کرده ام تاهنوز چنین آرامش خاطر ونشاط روحی پیدانکرده بودم ، به اضافه اینکه: تفکرازدیدارطلاب این مدرسه ، عجیب بود که هریک ازساکنانش ازگوشه گوشه ی این عالم دیده می شد ، که شاید هرکدام پدرومادری وخانه وزندگی دارند ولی مهم ترین عناصرزندگی را رهاکرده درکشورغریب درچنین مکان رحل اقامت گزیده اند.

غذای روزمرّه این ها فقط سیب زمینی وکمی لپه است واگرمیهمانی درحجره محقرانه ی این گروه وارد شود برطعام شان اندکی گوشت مرغ  اضافه می کنند. نه رفاه است ونه ثروت، که اندیشه به احوال آنان، درس سلوک طریقت را به طالب می آموزد وزمان لازم دارد که اوضاع آن ها را بدرستی فهمید وقضاوت کرد ولی من با اینکه ساده وسطحی نگرهستم واعماق سیره شان ندانیستم امّا به این اندازه متوجه شدم که درسطورسابق توضیح رفت .   

 

  دوستان شهرستانی،به مدیریت شیخ محمدحیدرصالحی فیض آبادی ، کتاب خانه ی   به نام  امام صادق علیه السلام ، درنیروگاه جنب پل هوای تأسیس کرده بودند ،که دوستان جدیدالوُ‌رُود به آن جا ساکن میشدند ومن هم مانند سائرین به همان کتاب خانه رفته به درس نزداستادید مانند : وجدانی فخروحسینی بوشهری و...مشغول شدم .

 

 سکونت درقم ، خیلی  لذت بخش بود، زیرا:تمام امکانات بوفوردردست رس قرارداشت ، ازیک سو،کتاب خانه های بزرک ، نوارهای درسی ، اساتید فوق العاده  ،مجتهیدین ومراجع تقلید که فقط نام شان راشنیده بودم اکنون عیانا داشتم به چشم سر میدیدم وکلام شان را می شنیدم .مخصوصاً حرم باصفای حضرت فاطمه معصومه علیها السلام .گوینده گان ماهرباکلام آتشین و... که گویا دردریای بی کران ازرحمت قرارداشته باشی ، که ازنگاه درسی بیاموزی وهرقدم که برداری به دانشت بیافزاید وهرشنیدنی بروحت را صفا بخشد .حالا فقط عطش لازم بود که سیراب شود ، واستقامت لازم بود که قلّه ها فتح گردد .

درهرقضیه ی وجود مقتضی لازم است که برای من بدرستی مهیّبا بود وازسوی ،عدم مانع نیزشرط است که موانع یکی پس ازدیگری دربرابرم سبزمی شد ،ازآن میان :نداشتن کارت سبزکه حوزه داشتن این مدرک را آن وقت الزامی قرارداده بود .واگربه اموراتباع مراجعه می کردم برای بدست آوردن این مقوّا ، شرط اعطائی آن قبول درحوزه را اظهارمی کرد ، برای آزاردادن یک دائزه محال را جلوروی ما قرارداده بود ، به اضافه اینکه : برای پیش برد کارهرلحظه باید کمرخم می کردم ، شخصیت خودرا درزیرقدم مبارک شان به خاک می کشیدم ، ازطرفی من آزاد زندگی کرده بودم وهرگزخاری وذلّت را دربرابراشخاص نپزیرفته بودم وازاین عمل به شدت تنفرداشتم .

اگرچه این خاصیت درآن زمان وجود داشت امّا به اثرتکرارمراجعه واجباربه شکست روحیات ، اندک اندک و حالا صورت انسانی را هروعده درزیرقدم مبارک شان می سایم زیرا یک افغانی نزد پلیس واموراتباع واطلاعات  هرگزارزش انسانی ندارد بلکه اگرشخصیت انسانی را درنزد آنان ابرازکند هماندم آن شخصیت رالگدمال می کنند.

دنباله خاطرات : یکی ازموانع نداشتن پول برای هزینه معاش بود که این امربه نوبه خود مهم است زیرا : درس خواندن یک خارجی درقم وابسته به شهریه است ، درصورت قطع این وابستگی تمام کاسه وگوزه طلبه خارجی درهم ریخته وانتظاماتش متلاشی می شود وخداوند متعال نیزواسطه می خواهد .

لذا مجبورشدم بعدازیک سال سرزمین مقدس را با حسرت ترک کنم ،وامّا تلخی این خاطره را همواره احساس می کنم ، مگرمی شود بی خیال بود؟که ازساحل دریای موّاج رحمت خدای متعال راکه هرلحظه انتظارمی رود آدم را دربربگیرد جدامی شود وفراموش کرد ؟! وباخود زمزمه دارم که شاید لیاقت همجوارفاطمه معصومه علیها السلام را نداشتم یا مانند :

درقصربنی مقاتل امام حسین علیه السلام سراپرده ای رادید.پرسید : این سراپرده ازکیست ؟گفتند : ازعبیدالله پسرحرّ جعفی است ، امام حسین علیه السلام کسی را به طلب اوفرستاد ، امّا اونپزیرفت ونیامد وگفت : من ازکوفه بیرون آمدم تااینکه دراین درگیری شریک نباشم ، امام حسین علیه السلام خود نزد اورفت وازاو درخواست کردکه دراین سفربا او همرا باشد ولی اوقبول نکرد ودرعوض ،از امام خواست تا اسب وشمشیراورا بپزیرد . امام حسین دیگربه اواعتنایی نکرد، نوشته اند ، عبیدالله پس ازحادثه عاشورا پیوسته دریغ می خورد که چرا توفیق بزرگی را ازدست داده است وشعرهای را نیزدراین باره به اونسبت داده است [3].برخی مورخان می نوسد که امام علیه السلام باالاخره به او گفت : اگرمرا همراهی نمی کنی ازاین سرزمین دورشو که صدای : هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنِی مرا نشوی.

 حالا گاهی این داستان را به یاد آورده وبخود می گویم شاید به من گفته اند که : حالا که تولیاقت یاری مارا نداری حدّ اقل ازسرزمین مقدس دور شو.

 یا خودم به خاطراینکه : دراین درگیری شریک نباشم دورشده ام ؟ ولی به هرحال مانند عبیدالله بین حرّ ازفیض بزرگ محروم مانده ام ، وشاید هم نماندم خیربوده که بسا شمشیربرخسارپاک می کشیدم ؟! چه میدانم که حقیقت چیست ؟ وشاید خروج صلاح بوده ومورد قبول قرارگرفته باشد .

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]بحارج60 ص216

[2]قرآن مجید سوره

[3]قیام امام حسین ، سیدجعفرشهیدی ص154و155

 


خاطرات بیماری من +خاطره مریض + خاطره تهران + کارگرافغانی + کاردر

     

(خاطره ی بیماری )

 

دربدوی ورود درهشت گرد کرج دریک مرغ داریی، سه نفرازآشنایان (همسایه )  را یافتم وآن بیچاره ها کارت مهاجرت نداشتند ،قدم بیرون گذاشتن ازمحل کاربرای آن ها برابربا خروج ازایران بود درحالیکه با مشکلات طاقت فرسا وتوسط قاچاقبرها برای کاردرایران  آمده بودند .

من ازدیدن آن ها به شدت مسرورشدم زیرا:درکشورغریب ، ناآشنایی به لهجه ایران ، دشواریهای راه ، خستگی ، آشفتگی ونداشتن پول، باعث شده بودکه به شدت احساس احتیاج به مانند آنان را پیداکنم .

اگرچه دیدن آن ها مرا شاد کرد ولی بعدازساعتی که آن هارا یافته بودم تب ،لرزه سختی سراغم آمد، طولی نکشید که کاملا به حالت اغما وبی هوشی افتادم ، ازساعت ده صبح تا ساعت یازده شب بدین حالت بودم ولی ساعت یازده شب کامل به هوش آمدم وهیچ احساس درد وتب نداشتم فقط حالت ضعف وگیجی درخود احساس می کردم ودوستان نیزخوشحال شدند ،ازمنطقه واقوام می پرسیدند ومن نیزکه مدت دوماه درمسافرت بودم وبا سختی های زیادی مواجه بودم  وحالا که درکنارآشنایان رسیده ام ضعف ، درد ورنج سفررا به طاق فراموشی گذاشتم فقط لبخند ،شادی را اظهارمی کردم وگذارشات منطقه ، اوضاع واحوال نزدیکان را به آنان حکایت می کردم .

متأسفانه این بیماری ازمن دست بردارنبود وهرچه به رگ بی خیالی میزدم اومرامحکم ترمی گرفت ،درهنگام صبح دوباره همان تب با همان شدت سراغم آمد ومرابه حالت بیهوشی برد وبازتاساعت یازده شب با درد دست پنجه نرم  کردم ودرموعد مقرّربه همان منوال برطرف شد . دوستان این بارنگران شدند امّا چاره ی نداشتند زیرا : بیرون رفتن آنان را گرفتارمی کرد لذا به جزصبر وانتظارفرج ازطرف خداوند کاری ازدوستان ساخته نبود .

با صبروحوصله نیزمشکل برطرف نشد ومدت بیست روزگذشت ولی این درد ،تب مرا رها نکرد بلکه بدن درتب می سوخت و روزبه روزتوان را میگرفت ، ضعف وناتوانی بشتروبیشترترمی گشت، تابالاخره دوستان تصمیم گرفتند که ماشینی را دربست بگیرند ومرا درسه راهی افسریه ، محلّی به نام سلیمانیه که اقوام ونزدیکان من درآن جا مشغول کار بودند منتقل کنند ، به خاطر اینکه آن ها کارت مهاجرت داشتند وبیرون رفتند برای آن ها امکان پزیربودند.

مدتی درتهران دراتاق اقوام وآشنایان بودم به همان منوال درد جانکاه مراهمراهی میکرد حالا دیگربه شدت نحیف شده بودم هرلحظه مرگ را دربرابرم مجسم می کردم وبه یاد پدروخانواده ام می افتادم واشکی را ازراهی دوربه آن ها هدیه می نمودم وگاهی با خدای مهربان   ، زمزمه ، نجوا ، داشتم ولی هرگزشفاهی درخواست نکردم ، حالا نمی دانم، چرا ازآمدن مرگ غمگین نبودم، بلکه سلامتی وعافیت یا افتادن درچنگال مرگ هرکدام می رسید تفاوتی نمی کرد .

متأسفانه درتهران تنهاخدمتی که نزدیکان وآشناها به من انجام دادند همان خوابیدن دراتاق کارگری آن ها بود ، دیگرنه کسی ازمن پرستاری میکرد ونه ازدکترودرمان خبری بود فقط تب بودکه تامغزاستخوان نفوذ کرده بود  وبی هوشی بود که همرابا کابوس های وحشت ناک راهی نفس را می گرفت ، پرستاروهمرازم اتاق نیمسازسوراخ سوراخ بود ، نه اشتهای به غذاداشتم ونه احتیاج به قضای حاجت ، روزها بی هوش وشب ها سلامت .

 دوست داشتم که شب ها یکی ازدوستان کنارم بنیشیند تا لحظاتی گپ بزنیم وسرگرم باشیم ولی آنها  خسته وکوفته دم غروب ازسرکاربازمی گشتند دیگه حوصله پرستاری وشب نشینی را نداشتند فقط یک غذای میل می کردند ومیخوابیدند امّا نمازودعا وتلاوت قرآن شان ترک نمی شد حتّی برخی شان خیلی سجّاده آب می کشیدند ازحدّمعمول بیشترنمازمی خواندند وهنگام خواب مفاتیح راکناربالین می گذاشتند ،تاهنوزاذان صبح نگشته که صدای پیچ پیچ نمازواوراد شان همه را بیدارمی کرد، تن خسته ، شدت خواب ،محلّ نا مناسب وگرما وسرما درانجام عمل بی تأثیزبود.

تاکم کم قوای من تحلیل رفت ، وجودم را ضعف احاطه کرده بود ،هرلحظه انتظارمرگ می کشیدم که یک نفرجوان ازاقوام دورمن که ازواقعه بیماری من خبردارمی شود، بلا فاصله خودرا درمحل رسانیده ومرا به دکتررسانید ،عجیب اینکه این ادم، مشهوربه فسق وپابیندی به هیچ قانونی نبود بلکه نمازخوانها وریش دارها اورا به آسانی دراتاق خود راه نمی دادند ومجالست با اورا گناه میدانیستند ، ولی همین آدم جان مرا نجات داد وبدون تأمل با مصرف شخصی درمان مرا به عهده گرفت . تاسلامتی کامل در پرستاری ، مراجعه به پزشک کوتاهی نکرد .

 

 

 

 

 

خاطره ی  تهران ))

تازه وارد بودم ، جیب خالی ، دوماه بیماری طاقت فرساکه تنها رمقی ازحیات را دروجودم باقی گذاشته بود،نیزمدت های مدیدسرباردیگران مراآزارمیداد.

یکی ازاقوام که بنّای ماهری بود وسال ها درایران بدین کاراشتغال داشت وچندین کارگرزیردست داشت ، اوبرای خود یک دبدبه ی فراهم ساخته بود وریاست ده نفرکارگررا به عهده داشت ،کارگران نیزبدرستی ازش حساب برده ، احترام می گذاشتند .

سال هفتاد یک بود ، توقع داشتم که  اومرا استخدام کارگری کند ، یکی ازکارگران ا وکه رابطه ی فامیلی با او وبامن داشت ، شخص متدیین وآبروداری درمنطقه محسوب می شد ، جلورئیس رفت ودو زانو نشست باحالت ملتمسانه خواهش کرد که اورا (یعنی من را) به کارگری نزدخودش بگمارد زیرا:او(یعنی من) درکشورغریب ، ناآشناه ، نحیف ولاغرکه حتماً نیازی به ترحم دارد .

امّا رئیس با بی اعتنای فقط کلّه اش را به عنوان عدم قبول بالا برد . فامیل کارگر،برگشت، سرجای خود نشست یک نگاهی به چهره ترحم انگیزمن انداخت بازسررحم آمد ،بعدازلحظه ی باز دوزانو درمقابل رئیس قرارگرفت ، با حالت تمنّا درخواست کرد که مرا به کاربگیرد . ولی رئیس بازبا بی اعتنای قبول نکرد .

این امرسه بارتکرار شد برای بارسوم با چهره عبوس ولحن تلخ ،گفت : باشه ولی نصف حقوق دیگران را می دهم یعنی سیصد تومان .

فامیل کارگرقبول کرد ، گفت : همان سیصد تومان بهتراست ازاینکه با این وضعیت وناآشنا وسرگردان باشی .

فرداصبح اگرچه ضعف ،ناتوانی ازبیماری تاهنوزازتن من کامل رفع نشده بود وارد کارشدم .گرچه تمام قوت ام را برای جلب رضایت رئیس بکارمی گرفتم .اولا : بخاطرآن فامیل من که به جهت من روانداخته بود حالاآبرواش هدرنرود. دوماً :ر ئیس بداند که من به اندازه یک کارگر معمولی می توانم کارکنم .

وامّا رئیس بی انصاف ، راضی نمی شد ، که نمی شد وسلسله وار نق می زد ومی گفت : این سیصد تومان را مفت به تومی دهم . ومن نیزمجبورم بودم به نق نق ها ی اوتوجه نکرده خودم را مصروف کارمی ساختم .

ساختمان بزرک بود غیرازما ، چندین نفرایرانی دیگرنیز درهمان ساختمان به کارمشغول بود ند وشبی ازپارگنگ ساختمان بالا می رفتم که یک نفرایرانی( سرپرست بود) مرادید گفت : من نیازبه کارگردارم برای من کارنمی کنی ؟ ازگفته اوبلافاصله این تصوربه ذهنم پدید آمد که فامیل رئیس من ازبابت قومی وفامیلی سیصد تومان می دهد واین ایرانی که ازدویست تومان بیشتربه من نخواهد داد . با تصوّراین موضوع پرسیدم چه قدرپول می دهی ؟ گفت : به کارگرانیکه دراین جا کارمی کنند روزششصد تومان حقوق میدهم وتونیزمانند آن ها . من گفتم : اجازه میدهی که به یک نفر مشورت کنم ؟ اجازه داد . فورا به نزدآن فامیل کارگرم که بخاطرمن به رئیس روانداخته بود ، باشتاب جریان را تعریف کردم واو گفت : بروبرای اوکارکن .

ازفردا برای ایرانی آغاز به کارکردم باهمان شدت وشتابی سابق ! ایرانی وقت مشاهده کرد که: با تمام نیرودارم کارمی کنم ، جلو آمد ، دست مرا گرفت ، گفت : این نوع کارخودکشی است ،آرا م آرام . وهرچه آرام کارمی کردم واو بازمی گفت : آرام تر.

راحت شدم ودانستنم که انصاف ، عدالت ، دربرخی دل ها وجود دارد،نیزمتوجه شدم که مروت ،مهربانی درریش ، تسبیح وسجاده نیست بلکه درکنارهربی انصافی یک عدالت خوا ، درمقابل لاف، گزاف ها یک عمل بدون شعاروجود دارد .

به هرحال آن دو فامیل من که یکی کارگرساده ویکی معمار،

بعدازچندسال هردوفوت کردند .کارگرروشن ضمیردرمورچه خورت اصفهان بخاک سپرده شد ودیگری به افغانستان به اثرسکته مغزی درگذشت ولی کاروکرداراین کجا وآن کجا .

هروقت گذرم به اصفهان بیافتد این رحم وشفت اورا بیاد آورده سرمزارش سوره ی قرآن تلاوت کرده ازخداغفورطلب غفران می کنم ودراماکن متبرکه به اثراحسان وکرامت اش ازیاد نمی برم .

ایاین   

 

  این بود کردار دونفرکه خود رفتند فقط خاطره ای ازآن ها درذهن من باقی مانده است ، که عبرت باشد برای ما که دل کسی را نشکنیم .

 

 

 

 


خاطرات تلخ یزد + خاطرات کرمان + خاطرات افغانی دریزد + کرمان + هز

       

     (خاطرات : در یزد که چه به سری ما آمد:

    بارها  شنیده بودیم که مردم ایران بسیارتمیز و نظیف هستند ازنظربهداشت وپاکی بی نظیراند که واقعاً گزاف گوی نبود وحقیقت همان بود که شنیده بودم .

 لذاقبل ازورودبه خاک ایران این مسموعات ازگوشه ذهن ما پراکنده نشده بود وبدرستی مواظب بودیم که  ژولیده و کثیف نباشیم به همین منظور دربازار لباس فروشی هرنفر یک جفت لباس شیک ومرتّب برنگ سفید، مدل پاکستان وافغانی  را خریداری کردیم ویکی شان را قبل ازحرکت به سوی ایران به تن کردیم .

بعد از معطلی مرزی  ازمیروجاوه  وارد ایران شدیم ودرزاهدان نیزحمام ونظافتی درست انجام دادیم ، سوارماشین شده به سمت تهران حرکت را ادامه دادیم  دراین مسیر هیچ گونه مشکلی برای ما پیش نیامد تا وقت وارد کرمان شدیم درپاسگاهی مارا نگهداشت ومأمورین جمهوری اسلامی یا به عبارتی، سربازان امام زمان (ع) آمدند داخل ما شین گفتن افغانی ها بیایید پایین . ا

   ما هم به سرعت خودمان را به فرمان  مأموران پایین رساندیم و وبه هرافغانی کاری را محول کردند یکی اطراف پاسگاه را جارو میزد ویکی آب می پاشید ویکی فلترسگار جمع می کرد  ولی ما سه نفرکه لباس های شیک تر وتمیزترداشتیم، کاری که مناسب لباس سفید وقشنگ ما باشد درنظرمبارک شان نرسید لحظاتی مارا بلاتکلیف نگهداشتند تا اینکه  زباله های متعفن که دورازپاسگاه قرارداشت  درنظرشان آمد بلافاصله دستوردادند که با بابیل زباله را به دامن یک دیگر بریزیم وازاین جا به آن جا منتقل کنیم ، ومن هم مجبور بودم زباله های بد بورا به دامن رفیق ام بریزم واو بدامن من  بریزد، بالاخره   زباله ها تمام شد آب هم نبود که دامن هارا بشوییم وجای مناسب برای عوض کردن لباس هم نبود وارد ماشین شدیم و برخی افراد درداخل اتوبوس  وقت بوی گند که به مشام شان میرسید عوض اینکه وضعیت مارا  درک کنند،  به مافحش دشنام میدادند که این افغانی کثافت را  نگاه کن بوی کندی شان را که دارد مارا خفه می کند، لعنت به هرچه افغانی است ، لعنت به این کثافت ها و.... .

                 ( خاطره ی تلخ ازتر :

زبان ما وایران فارسی است و لهجه ها متفاوت که درآغاز، نه لهجه ایرانیان را متوجه می شدیم ونه می توانیستیم به آنان حرف بزنیم .

هنگامیکه سواربراتوبوس بودیم ازشهریزد عبورمی کرد که ماشین برای اقامه نمازصبح  توقف کردومن به سرعت  پایین آمدم ودویدم که وضوء بگیرم ونماز بخوانم وهنگام که از وضوء خانه بیرون امدم دیدم رفیقم غرق درخون به زمین غلطیده ، دارد می لرزد اززیربغل اوگرفتم بلند اش کردم وپرسیدم که چه شده باصدای لرزان که  بغض گلوی اورابه شدت می فشرد و صورت، لباس او آغوشته درخون جواب داد که نمیدانم وفقط همان آدم که درصندلی جلو ما نشسته بود امد چند سیلی محکم اول به صورتم نواخت وبعد باکله اش  به صورت ام کوبید  که خون از دماغ ودهان  من جاری شده که بدین حال افتاده ام .که حقیقتا ازسرتا قدم رفیقم را خون پوشانده بود، حالت رقّت باری که هرگزنظیرش را ندیده بودم مشاهده کردم وشاید به خاطر بوی زباله که ازدامن اش میوزید اورا بدین حالت درآورده بود وشاید به جهت تعصب این بیچاره را آغوشته بخون ساخته بود .جالب اینکه هرکسی ازتوالت بیرون میامد این صحنه دل خراش را مشاهده می کرد ولحظه ی به این منظره خیره می شد بدون اینکه چیزی بگوید صورت شان را شسته براهی خود می رفت .جالب تراینکه ازتمام سرنشین یک اتوبوس سه نفری که نمازخواندند هم ازدیدن این قساوت اظهاری همدردی نکردند .

(خاطره یزد تمام اعتقاداتم را شکست :

     1 کودکی هفت ساله بودم  که منطقه ی مارا کمونیستی ها تصرف کردند وما شایدبه مدت یک ماه به مدرسه دولتی که کمونیستی ها حکومت می کردند رفتم وقت همه ی مارا به صف می کردند به ما می گفتند شعاربدهید که نورمحمد ترکی (پادشای کمونستی درافغانستان) زنده باد وخمینی مرده باد ولی پدران ما  مارا   به شدت نهی میکردند که هرگز این گونه سخن رابه زبان جاری نکنید ازهمان زمان هفت سالگی پدرم به من یاد داده بود که خمینی نائب امام زمان است باید اورا دوست داشته باشید ،که محبت امام خمینی ازهمانزمان دروجود من ریشه پیدا کرده، بعدکم کم چون درخت قوی تمام وجودم را فراگرفته بود . ونیزجوانان مبارزهزاره را مشاهده می کردم که اسلحه به دوش وعکس خمینی چون کلام الله مجید درپیراهن وصدای الله اکبر،خمینی رهبرازحلقوم پاک شان طنین اندازبودوبه عشق خمینی می جنگیدند وبه نام خمینی استقامت می کردند وبه امرخمینی به خون غلطان وبه دیارباقی سفرمی کرد. این ها مشاهدات عینی یک کودکی بود که هرروز با آن مواجه بودم وگویا شاهد بودم که فرمان روایی دل ها درجوانان وپیران وکودکان وزنان فقط خمینی بود .

    2 درافغانستان هیچ شیعه ضد ایران ّخمینی یافت نمی شد همه عاشق دل باخته خمینی بودند که به خدای تبارک وتعالی گمان نکنم درهمه دنیا این گونه آدم  پیدامی شد  که بالاجماع شیدای خمینی باشد.حتی مردم ایران که خمینی از این مملکت است باز قاطبه مردم دوست داری امام خمینی نبودند ونیستند و برخی ضدّانقلاب وبرخی حزب مجاهدین خلق وبرخی جاسوس امریکاه وبرخی جاسوس اسراییل و...برخی هم درداخل کشور به دشمنی با امام وانقلاب پیکارکرده ومی کنند  .

       که چه افرادی مهم دینی کشتند ازشهید مطهر ی گرفته تا رجایی  وباهنر وتا بهشتی و چمران که همه به دست ایرانیان ضدّانقلاب  کشته شدند ودرغیرایران نیز ضدّانقلاب ایرانی  زیادند از عراق گرفته تا لبنان ، امریکاه ، اسرائیل والمان ، فرانسه  وجاهای دیگر .

واهل سنتی زیادی ازکشورهای عرب زبان وغیره مخالف ایران فراوان بوده که مسئولین جمهوری اسلامی بارها اعلان می کردند که درجنگ عراق ما با تمام دنیا مبارزه کردیم . وشیعیان نیز درجنگ عراق برعلیه ایران شرکت داشتند و....

 ای دوست ایرانی ! حالا تورابه خداسوگند می دهم که از اول تاریخ انقلاب ایران تاکنون یک نفرشیعه ای افغانی که ضدّ انقلاب باشند دیده اید و تاکنون یک جاسوس شیعه ی افغانی دیده اید که برضدّ ایران کاری کرده باشد ؟.

     باز شمارابه خدای متعال سوگند می دهم که هم اکنون یک نفراطلاعاتی به طور پنهان دربین همین بی سواد های افغانی که شیعه باشند قرار دهید مخصوصاشیعه افغانی که چند بار ردّمرزکرده اید  رنج های بی شماری  دیده  و تحقیر شده  و...وهرچه برای کسب اطلاعات تان به امام وانقلاب ودین بدگوی می کنید بکنید و بااین وصف اگرشما کسی پیداکردید که به امام خمینی ودین حرف اهانت آمیز گفت بیایید  تف بیاندازید ومن قول میدهم که مرا به دار بزنید . 

به قول اقای دانشمند ( شیخ مهدی دانشمند سخنران معروف ) شیعیان ناب تر ومخلص ترودین دارتردرتمام کره زمین از شیعیان افغانی پیدا نمی شود.

این هزاره های افغانی بودند که دوش به دوش شما با دشمن شما جنگید والان نیزدرسوریه هزاران نفردرحال جنگند وازحریم حضرت زینب وحضرت رقیه دفاع می کنند .

ومنکه این حرفا رامیزنم نه به خاطراین است که شما به حال شیعیان افغانی رحم کنید ودربرابرما احترام داشته باشید نه هرگز!!

شیعیان وهزاره های افغانی هرگزمحتاج تکریم شمانیست زیرا شیعیان افغان ازروزی که تاریخ افغان ثبت کرده تاکنون همواره مورد آزارواذیت حاکمان افغانی بودده اند ومدام هزارهزار آن ها را چون گوسفند سربریدند ودرسربازار ها فروختند وزندان شکنجه شان دادند ومدت مهاجرت درایران نیزبه اندازه کافی به آزارواذیت شان پرداخته اید ، یعنی شکنجه وآزار درخون شیعیان عجین شده بلکه زجروشکنجه جزئی خصلت و فطرت این ها شده .

حالا منکه این حرف ها می گویم برای این است که شعارهای رأفت ومهربانی ،صلح ورحمت دربرابراین ها برعکس است .این گفته ها ی من فقط درروزیوم تبلی سرائز آشکارخواهد شد .

    درست است که مردم افغانستان مدت های مدید درایران بوده اند وبرخی شان مشکلات هم به درایران به وجود آورده اند ولی معلوم نیست آنکه مشکل ایجاد می کند کی است ؟وازکدام طیف ، وگروه می باشد ؟

ولی درایران افغانی افغانی هست فرق نمی کند که طالبانی، وهابی هستی کافرهستی؟، نماز خوان هستی ؟

     میگویند: فروع دین ده تااست یکی تولّی  ودیگری تبرّی می باشد ولی معنی این تولی راخوب متوجه نه شده ام وشما دوست عزیزکه همین وبلاک را داری مطالعه می کنی اگربلد بودی درنظرات بنویس .