سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات جالب وشیرین وخواندنی

خاطرات جاغوری+بازارسنگ ماشه+سیر قول سنگ ماشه+انگوری جاغوری

ازمالستان به سویی جاغوری

ازمالستان به سوی جاغوری رهسپار شدیم.من  اول به نزددوست عزیز م اقای احمد اصغری غلو که درچند صفحه پیش ذکراو گذشت رفتم و قصدمن از دیدن او  این بود که این رفیق شفیق  ام را  همرای خود  به سوی ایران ببرم  ولی وقت وارد مدرسه (المی توی جاغوری) شدم که سرپرستی آن به دست  اقای توسلی المی توقرارداشت و دوستم به مسافرت به چهل دختران  رفته بود وبرای اونامه نوشتم و پیام گذاشتم .

(بازارسنگ ماشه  )

     وما سه نفری روانه سنگ ماشه  شدیم وسنگ ماشه مرکز السوالی جاغوری  می باشد واین ناحیه بزرکترین منطقه این السوالی می باشد واین بازاربزرگ وامکاناتش وفور وکاروکاسبی وتجارت رونقی قابل ملاحظه ی دارد .

 و تصمیم گرفتیم :حالاکه ایام محرم  نزدیک شده درهمین منطقه ی خوش آب وهوابمانیم که مردمش خون گرم وشریف ومتمدن تری ن مردم هزاره گان به حساب میاید ،باید ازهم جداگشته هرکسی سمت وسویی می رفتیم تا  شاید به برکت امام حسین روضه ی نصیب شد وخرجی سفرایران تأمین گردید وبدین منظور رفیقم بلافاصله براه افتاد  .

 من با رفیق دوم ماندیم واو اصرار داشت که درسنک ماشه برای یاد گاری عکسی بگیریم ورفتیم باسماجت او به عکاسی رفتیم ،  وبه عکاس  گفتیم که:  اگرالان  عکس بگیری وکی  به ما تحویل مید هی وما مسافر هستیم وعجله داریم و عکاس گفت تاپنچ ساعت دیگرعکس تان آماده است وبیایید ببرید.

ساعت حدوداً نه صبح است ازعکاسی بیرون آمدیم ودرکناررودخانه که نزدیک بازار قرارداشت رفتیم ولباس وتن را بدرستی شستشو دادیم ونزدیک غروب به سوی عکاس خانه برای تحویل گرفتن عکس برگشتیم  ، طبق وعده اش عکس را مطالبه کردیم ولی او گفت : امروز عکس شما آماده نه شده است  فردا بیایید !.

     مجبورشدیم به هتل (سماوار)رفتیم  وصبح امد یم  گفت:الان آماده نه شده  غروب برگردید! و غروب امدیم عذر خواهی کرد که صبح بیایید و صبح امدیم گفت : غروب بیایید عکس تان راببرید وخلاصه مارا به مدت سه روز معطل کرد   تا آخرگفت فیلم باقی مانده تاتما م نشود من  نمی توانم عکس تان را ظاهر کنم ، اگر دوتا عکس دیگر  بگیرید که فیلم  تمام شود من فورا عکس تا ن را ظاهر ساخته به دست تان میدهم والا باید منتظر بمانید .

        ماهم  مجبورشدیم درآن شدت کم پولی دوعکسی دیگر را نیز قبول کنیم  تا فیلم این اقای عکاس تمام بشود که عکس ما را بدهد برویم دنبال کاری مان .

      فیلم  تما م شد و عکاس عکس هارا ظاهر کردخواست به ما تحویل بدهد که باید پول های سه عکس را  میدادیم ، دوستم  پول را شمرد به دست او داد عکاس پول روی میز خود گذاشت ورفت درتاریکی خانه  شاید  کاری داشت ودوستم فورا پول را  که روی میز گذاشته بود برداشت درجیب خود انداخت ،عکاس عکس هارا به ما تحویل داد وخدا حافظی کردیم وآمدیم  .

       بعد ازبیرون آمدن نزدیک غروب بود من به سویی ورفیقم  به سوی رفت،شب به قریه ی که ازبازارسنگ ماشه زیاد فاصله نداشت آمد،آن شب، دوم محرم بود داخل حسینیه شدم و منتظر تجمع مردم نشستم که ناگهان یک نفر شیخ جوان همرای چند نفردیگر وارد شدند وبرخورد شیخ اخلاقی وصمیمی بود .

    نام این قریه سیرقل ونام شیخ آقای فقهی بود وهنگام اجرای برنامه وشیخ خواست که لحظاتی کوتاهی بخوانم ومن نیزقبل ازهرچیزمقاصد م به بیان کردم که قصد سفرایران دارم ودنبال جای هستم که خرجی سفرم تآمین شود .

(مردم سیرقول  و سنگ ماشه )

مطلبی ده دقیقه اراد کردم اگرچه محتوی نداشت ولی روضه را به سبک شارستانی ها بیت های سید لرگشتک را آوردم ، برای مردم کاملا بدیع وجذّاب بود وشاید امام حسین کمک کرده باشد ، به هرحال مردم همان قریه مرا به عنوان ملای محرم انتخاب کردند و ازشیخ دیگر عذر خواسته اورا راضی کردند ومن هم ازرفتن شیخ ناراضی نبودم . اگرچه کارم اخلاقی نبود ولی چاره نداشتم،چون ادامه سفرم به ان بستگی داشت . 

       باالاخره  دردهه ی محرم درخدمت مردم سیر قول بودم ، شب روضه خوانی وروزها دوستان  درقریه (نوده ) الیاد ، سبزچوب ، خیلی از جاهای دیگربه خانه اقوام ودوستان شان می بردند و بسیار خدمت وعزت و احترام کردند ، سیرقولی ها به خاطرلطقی که داشتند وبه جهت اعتقاد ات پاکی شان به  ایمه طاهرین علیهم السلام ازمئانست واحسان دریغ نورزیدند .

    آن موقع درمناطق شارستان ،بامیان ودایکندی وسائرمناطق هزاره نشین بلندگو وبرق نبود ولی درحسینه های جاغوری برق ،بلند گو بدرستی فعّال بود ومن نیزاولین باراست که بابرق وبلندگو اجرای برنامه می کنم وحالا این امرمرابه شدت هیجانی میکرد که ازسویی : الطاف واحترام بی سابقه . وازسویی بلند گو. وازسویی : جوانان با سبک دل نشین شان نوحه می خواندند حتّی شب ها ی محرم نغمه های حسینی ازهرسوباصدایی دل نوازنوحه خانان به گوش می رسید که برای من کاملا بدیع وجالب بود ، مرا بدرستی به حال وهوای دیگری میبرد ومانند شهد شیرین درتمام وجودم رسوخ می کرد، لحظاتی چشم به هم گذاشته به این صداها ازصمیم قلب توجه می کردم ازشوق اینکه صدای شعارشهیدان کربلا چه خوش است ، اشک ها یم روان ودلم غرق درشورشوق هوای کربلا می گشت .

 اینکه میگویند : درزمان آخرزمان هیچ کسی نباشد که به سلطنت وپادشاهی نرسیده باشد ،اگراین خبرصادق باشد، همان روزها پادشاهی من بود که زود گذشت ولی خاطره آن سلطنت که  ازجانب امام حسین ارزانی شده بود یکی ازبهترین لحظات عمرم محسوب می شود، الان که دارم این خاطرات شیرین وجذّاب را می نویسم آه سرد ازدل پردرد بیرون میدمم ویاد آن صخنه های خلوص وصفا ومریدان باوفا وسرزمین ازجنس عشق ومحبت، به ذوقم  آورده ازاینکه :کنارجوی آب بنیشین گذرعمرببین را زمزمه میکنم.  

 دردل ازآنها خوشنودی ام را به خدای متعال عرضه میدارم وبرای تمام مریدان ازخدای طلب رحمت دنیوی واخروی ارزو می نمایم .

   روزعاشورا تمام شیعیان حومه سنگ ماشه از هرطرف به سوی بازار بادسته های سینه زنی وزنجیرزنی می آ یند ، به خصوص جوانان به نوحه خوانی وسینه زنی مشغول می شوند جمعیت فراوان از زن ومرد و کودک وبزرک وبه سروسینه زنان به عزاداری سروروسالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام ویاران باوفای آن حضر ت  به سوی بازار سنگ ماشه رهسپارگشته عزاداری باشکوه وبرنامه های جالب درآن روز به اجرا درمیایند، به قسمی که اگر کسی  لحظه فکر کند درمی یابد  اینکه رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود برای حسین درقلب های مؤمنین حرارت است که تاروز قیامت سرد نمی شود ، این روایت شریف به خوبی  مصداق پیدا کرده است  .

     تاشب سیزدهم محرم عزاداری ادامه داردوروزدفن شهیدان کربلا مجالس به طورعموم پایان می پزیرد و محبت سالارشهیدان درتمام وجودشیعیان ریشه دارد ودل بستگی وعلاقه مندی اهل بیت عصمت وطهارت درخون مردم هزاره عجین شده . 

        روز سیزدهم با هدیه ی مریدان سید قولی قصد سفرم را تجدید کردم و سوی انگوری که بادوستان قرارداشتم راهی شدم  باپای پیاده ازراه داوود حرکت کردم و نزدیک ظهر به انگوری  رسیدم.

     دوستان درمحل قرار درانتظار به سرمی بردند اگرخستگی راه هم بود با دیدن دوستان برطرف گردید ، حالا حدودا سیزده روزاست که یکذیگرندیده ایم وهرکسی خاطره ها داریم که به همدیگرنقل کنیم وسروروشادی دردل ها کاملا حکم فرما است ، زیرا : اولا غصّه پول بدرستی ازما رفع شده ودوستان نیزبه قدرکافی پول آورده بودند اگرتمام این ها به ببرکت امام حسین علیه السلام بود رحمت خدای متعال . دوم اینکه : دوستان سالم ، لب ها خندان وچهره موج شادی دارند.

(بازارانگوری جاغوریی وحزب وحدت اسلامی )

        درانگوری آدم دزد وسارق وراه زن و کلاه گذار بسیار فراوان می باشد که پیداکردن فردی امین دشوار است ازطرف دیگر حزب وحدت اسلامی درهمان زمان درانگور ی پایگاه داشت که افراد این حزب هم مانع رفتن به پاکستان می شد ند که باید پول میدادیم تا این ها مارا برگه عبوربدهند ،اگرچه نامه عبوراین ها هیچ گونه ارزشی درمسیرراه نداشت زیرا بعدازاین لحظه دامنه فرمان روایی حزب وحدت تمام می شد وانگوری آخرین قلمروی این بود وفرمان روایان حزب هم میدانیستند که نامه ما دیگر کاربرد ندارد ولی ظلما وعدوانا پول می گرفتند وبدون برگه اجازه قدم برداشتند نمی دادند .

به عبارت دیگراینکه : حزب وحدت هزاره بدذاتی وخیاثت اش را به فقیران مسافر ازهزاره خودش نشان میداد . زیرا : این کارشان یک نوع دزد ی وچپاول وغارت گری بود ولی سرپوش می گذاشتند که به خاطر برگه ی عبور پول را دریافت می کنیم که بعد چند قدم برگه دیگه فاقد اعتبار بود .

 (به سویی پاکستان ازانگوریی )

         به هرحال ما برای این راه زنان سرپوش دارچیزی ندادیم و راننده ی مورد اطمنان یافتیم که یک ماشین جیف چهار درب داشت وبا او  قرار کردیم که تا کویته پاکستان هر نفرهشت هزار پول افغانی  بدهیم .

         وشش نفر سواروبه سفرادامه دادیم واگرچه خیلی نگرانی واضطراب داشت اولا: تاکنون به این سفر آشنایی نداشتیم . دوما : دیگه مسافرت درمیان مردم پشتون نشین بود که  دشمنی آنان را با شیعیان وهزاره بخوبی آگاه بودیم ومیدانیستم که وهابی های آن هاکشتن شیعه عین ثواب و رضایت خدا میدانند ، به هرحال با توکل به خداوند متعال حرکت را آغاز کردیم وچند دقیقه ی بیش ترنیامده بودیم که هزاره نیشین تما م شد وازآن بعد سروکارما با پشتونها بود که هرگز ندیده بودیم ونمی دانستیم که چه بلای به سری ما خواهد اورد .

           که این بدگما نی به سبب حاکمان افغانستان به وجود آمد ه زیرا :حکومت افغانستان  درمدت که  تاریخ درباره حکومت پشتون ها ثبت کرده ،هیچ وقت به هزاره ها روی خوش ورفتارعادلانه نشان نداده فقط ارمغان این ها ظلم بیداد و ستم گری که به هزاره گان بوده و این سرکوبی باعث شده که مردم هزاره به  پشتونها بد گمان باشند .

اگرچه پشتونها نیزیکسان نیستند ، شریف و نجیب وبا سوادبسیار دارند که حتی درزمان حکومت عبدالرحمن جابروقت پادشاهی قصّاب دستورقتل عام هزاره را صادر می کند عالمان دینی شان به این امرمخالفت می ورزند واعلام میدارند که: ما بدون موجب فتوا به قتل مسلمان صادرنمی کنم امّا قسمت شان متعصب اند که آن نیزازجهالت ،بی سوادی ونافهمی سرچشمه می گیرد.اگربدون تعصب مذهبی منابع شیعه را بررسی کرده ومطالعه کنند این تعصب ها وآدم کشی کاهش میابد ولی متأسفا نه دوستان بدون مطالعه اسناد قضاوت می کنند وبدون بررسی حکم صادرمی کنند .

اگراحیاناً کسی ازدوستان اهل سنت این قسمت ازاین نوشته را بخواند وتقاضا دارم که به این آیه قرآن برای یک بارکه شده عمل کند (اَلَّذِینَ یَستَمَعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَه اُلئِکَ الَّذِینَ هُدهُمُ اللهُ ، اُولئِکَ هُمُ اُلُواَلبابِ ) سوره زمرآیه هجده)) کسانی که گوش می کنند کلام را پس هرآنچه که نیکواست متابعت می کنند ، اینها کسی هستند که خداوند هدایت شان کرده وصاحبان عقل اند .

ودوستان نیزمنابع چهارگانه شیعیان را برای یک بارکه شده مطالعه کنند بعدازآن قضاوت کردن شان کمی به صداقت ودرستی نزدیک است ولی بدون مطالعه وبدون تحقیق دشمنی وعداوت ازروی تعصب عقلا ناروا وناپسند است ، زمان پیامبرخداوقت ایات قرآن درکنارکعبه خوانده می شد مشرکین بدون تحقیق شوروغوغا می کردند تا صدای رسول خدا نشنوند وبرخی پنبه درگوش می کردند که اصل ماجرا آگاهی نداشته باشند.

 


قسمت دوم خاطرات مالستان + دخترمالستانی + صفدر علی مالستانی +دل آ

          مالستان 2: 

          

          مالستان یکی ازولسوالی های غزنی است وحدود 120کیلومتری تا مرکزی ولایت فاصله دارد .

     2- ازناحیه شرق ناهوروازغرب ارجستان یعنی (دایه ) وشارستان وارجنوب به جاغوری همجواراست.

        و3-جمعیت مالستان 1370حدود یکصدوبیست هزاربیان گفته می شد.4-  مالستان دودره وسیع دارد که یکی شرق مالستان به سمت غرب جاری است که رأس این دره ازمنطقه داله پدیدمیاید ، ویکی ازغرب به سمت شرق حرکت می کند که سرچشمه این دره، ساحه دل گشایی مرادینه است که این دودره هریک درمسیرحرکت دره های دیگری را به خود ملحق می کند ،یعنی مادرتمام درّه ها درمالستان این دودرّه می باشند که درناحیه شنیه دی هردوباهم ملاقات میکنند .

      4- یکی ازخصوصیات مالستان امنیت ویژه این سرزمین است که ازاول انقلاب تاکنون هرگزخون ریزی داخلی نداشته وامن ترین السوالی درتمام سطح افغانستان است ودرزمان انقلاب اداره این سرزمین توسط عالما دینی بود انجام میشد.

     و5- برخی نام قریه های این سرزمین : شنیه دی ، سٌکّه ، غیغونتو، کَمرک ، داله ، مکنک ، لعل چک ، سیاه آبه ، پل حاجی ، بد الوم ، بیوا ، سرجلگه ، ومرادینه .    

    از مردم مالستا ن از دختر مالستانی را  سوال کردم، که درزمان کودکی ام دختر ی ترانه خوان شهرت یافت  که صدای عجیبی داشت ودرتمام ظبط صوت ها این صدایی دلنواز مرتب پخش می شد وصدایی اوچنان جذّاب بودکه خیلی سریع شهرت او تمام مناطق هزاره نشین را  ،بلکه دورترین نقاط فارسی زبان وطن رافراگرفت .اوهنرمندآوازه خوان بسیارزیرک و استادندیده بود واوبرنامه اش را به سبک هزاره گی دل نشین اجرا کرد اگرچه ترانه او بطورعاشقانه هزارگی وبی محتوی بود وشگفت آوربود زیرا یک دختردرمتن کوهستان زمین  بدون معلم واستاد این گونه برنامه را اجرانماید وشهرت ملّی وآوازه ی کشوری بدست آورد بی سابقه ودورازاذهان می نماید وآن هم درزمانیکه مردم شریف هزاره ازدست مالیات دولتی وخراج پادشاهی به سختی نفس می کشید وتمام مزارع وعلف زارهای هزارگان زیرپای احشام وشتران کوچی هالگدمال می شد .

  ·             اکثرمردم درجواب سوال من این گونه توضیح میدادند  که  :

·               قبلا دختری  به نام دل آرام یاگل اندام صدای بسیار دل نوازی داشت   که  او یک بار درمالستان برنامه اجرامی کند  واو درتمام افغانستا ن به سبب یک خواندن اش مشهور می شود فوراشوهرمی کند وشوهر ش اور ا به کابل می برد ودرکابل گرفتار تهمت های ناروا یا حقیقت های ناروا می شودکه اکنون زنده و لی پیر وفرتوت گشته ،‌  ولی بعد از این دختر خوش صدای مالستانی مردی به نام صفدر علی به سبک دل آرام اغازبه اجرای برنامه مکند  که این صفدر علی هم صدای بسیارخوش و وجذاب و نازک داشته ، به سبک دل ارام نوارها ضبط می کند ودربین مردم مشهور می شود به نام دخترمالستانی .

·         واین نوارهای که اکنون پخش است  مال اقای صفدر علی مالستانی می باشد واکنون هم  همین صفدر علی وهم دل ارام زنده اند که دل آرام درکابل و صفدرعلی آسیا بان درمالستان ساکن هست .

 


خاطرات مالستان +مالستان +مدرسه استاد علیزاده مالستانی +عزیزالله

                                  

 ورود به مالستان

            وصبح زود به سوی مالستان رهسپار شدیم وبه زودی از کوتل بین باتور وما لستان عبورکردیم و قت وارد مالستان شدیم  به اولین منطقه ی ما لستان رسیدیم ،با مردم نامی وباصفاو مهمان نوازی مالستان روبروشدیم که آنان را بسیار شریف و سخاوت مند و کریم الطبع و مهمان نواز یا فتیم به هرمنطقه که میرسیدیم مردم به چهره باز مارا برای پزیرای می پزیرفتند وبه حقیقت درمیان هزارگان فطرت  شادی ونشاط درضمیرپاک این مردم نهفته است وکه ظهوراین سرزندگی وبهجت درکرداروچهره های تابناک این هزاره گان نما یان است . واین خصلت یعنی طراوت وشادابی خصلت وخصیصه اهل بهشت شماریده شده است که فرمود :لقّاهم نضرة وسرورا (سوره انسان آیه 11.

درروان شناسی نیزشورونشاط ازلازمه زندگی می باشد زیرا انسان افسرده وخسته وکسل همواره منزجر است ودراین حالت نه حال کاردارد ونه می تواند کاررا درست به انجام برساندلذا جامعه باید با نشاط وسرور زندگی کند تا کارهای عبادی واجتماعی وسیاسی با کیفیت واعتدال انجام شود

  مردم مالستان ادم های فهمیده ی درنظر می رسید و درطول مدت که جنگ های داخلی درهمه ی هزاره جات جریان داشت وهزاران خون بی گناهی را به زمین ریخته شد ولی مالستا ن تاتاریخ 1/2/1370دست به خون ریزی وجنگ وکشتارنزده بود ، اگرچه دفاتراحزاب درهرگوشه وکناری پرچم گروهی را  علم کرده  بودند ولی جنگ داخلی دربین شان نبود وتمام مردم از جنگ وخون ریزی به شدت متنفربودند .

          ماقصد کردیم که مدتی دریکی از مدارسی مالستان بمانیم زیرا مدت های مدید پیاده درحال سفربودیم ومکان مساعد برای استرا حت نیافته بودیم وخستگی راه به شدت مارا آشفته ساخته بود ، ازسویی میهمان نوازی و شادابی این مردم شریف ونیزامنییت سرتاسری مالستان مارا به این امردل گرم ساخته بود .و به این نیت به سرجلگه به سوی خانه یک عالم دینی وصاحب مدرسه به نام(  حاج شیخ )بود رهسپارشدیم وقت به خانه ی اقای حاج شیخ رسیدیم ، با  چهره گشاده ، حسن رفتار این عالم دینی مواجه شدیم  وظهر درسرسفره باکرامت این عالم وارسته و صاحب مدرسه بودیم وافتخارزیارت ومصاحبت ایسان نیزنصیب گشت  ولی از دادن مخارج برای ما درمدرسه اش استنکاف ورزید و گفت : ما به قدرکافی  بودجه نداریم ونمیتوانیم درمدرسه به شاگردتمام مصارف اش رابرسانیم وازماعذر خواهی کرده و باکمال  ادب واحترام خدا حافظی کردیم .

   بعد ازخداحافظی به سوی منطقه( شنیه دی) آمدیم ودراین بازارازدوناحیه گرم بود :اول دکان داران به گرمی و شوروشوق به کسب وتجارت مشغول بودند. ودوم   احزاب گوناگون دراین بازارزیبا تشکیل پایکاه داده بوده اند و هرکسی برایی خودش  حزبکی  را دست وپاکرده و یک اتاقک را به عنوان پایگاه ترتیب داده  با همان خیالات حزبی خود سرگرم بودند وبرخی مریدان دراطراف هریکی  دررفت وآمد بودند   حتی حزب اسلامی اقای گلبدین حکمتیار هم برای خود پایگاهی داشت ودرکنارهم بدون جنگ ونزاع و خون ریز ی به فعالیت مشغول بودند .  

 آشنایی با علیزاده مالستانی

·     چنانچه اشاره رفت مالستانیها میهمان نوازو مهربان وبیشترشان باسواد بودند ودرعین حال مانند هزاره گان دیگر بااعتقاد ، ساده وخوش باوربه نظررسید زیرا شهرت یک شخصیت فراگیرشده ، درهمه جای مالستان ورد زبانها گردیده بود که گمان می کنم ازبچه ممیّیز تا کهن سال ترین فرد ازشناخت اوبی نصیب نبود  که آن شخصیت شهیرنبود به جز اقای عزیزاله  علیزاده مالستانی .

 اوصاف این شخصیت شهیر به سرزبان ها بردونوع بیان می شد :1-برخی اورا دوست داشتند  ازاوصاف ،فضیلت وخوبی ها اورا ساعت ها تعریف میکرد . 2-  افرادی  که با اودردشمنی و عداوت داشتند  دربین مردم شائعه پخش کرده بودند که علیزداه از جزء گروهی منافقین وضدّی انقلاب ایران است که امام خمینی نامه نوشته ودراین نامه به صراحت اعلام داشته : که علیزاه مالستانی واجب القتل است و هرکه علیزاده را بکشد خون اوحلال و مستوجب بهرمندی از رضایت پرورگار خواهد شد ونامه امام خمینی مدت هاست که امده .

·     این شائعه دربین مردم مالستان بسیار شائع و خانه به خانه وزبان به زبان نقل میشد به قسمیکه  کسی را برخورد نکردیم که از این شایعه آگاه نباشد .وعجیب اینکه دراولین برخورد وآغاز کلام این مطلب را بیان می کرد و ازما میخواستند که هرگزبا علی زاده مالستانی ملاقاتی نداشته باشیم  که گمراه خواهیم شد.

  ازبسکه که مردم به گوش ماخواندند ، درحالیکه که ما نه علیزاده مالستانی را می شنا ختیم ونه تمایل دیدار اورا داشتیم حتّی ازخطورات ذهنی ما نیزنبود ،واین  شائعات عجیب وغریب باعث شدشوق دیداراورا پیداکنیم وتصمیم گرفتیم که این شخصی افسانه ی مالستان ازنزدیک بنگریم که چه گونه آدمی است ؟! ، بلکه باخودزمزمه داشتیم که ندیدن این مردحیف است که امام خمینی ازایران نامه نوشته و اورا واجب القتل اعلام کرده  ،به اضافه اینکه تمام یک السوالی فرداً فرداً ازخوبی وخطر اوسخن میگویند .باید  به طورصحیح دیدار کنیم .

ملاقات با علیزاده مالستانی

         از شینه دی روانه خانه علیزاده شدیم به دهن سکّه ازهرکس می پرسیدیم که خانه ی علیزاده کجااست وآنا ن هم بعضی مارا نصیحت میکردند وازرفتند به نزدعلیزاده برحذر می داشتند ولی هرچه می گذشت حرص ما برای دیدار این شخصیت نامی مالستان بیشترمی گشت وهوای دیدن اومارا مجذوب ترمی ساخت .

        تااینکه به خانه ی این شخصیت مشهور مالستانی رسیدیم وبرای دیدار او وارد منزل اش گردیدیم واو مردی جوان ،با قدرسا ، چهره زیباوقیافه پرازهیبت  وعظمت داشت او به احترام ما از جا برخواست و ومیهمانان ناخوانده اش را  با مهربانی  مورد استقبال قرار داد.

           واورا مردی عالم ودانا وشخصیت  بااراده و عاقل و دارای حسن خلق ومتوا ضع وانسان با محبت یافتیم و او درتمام مالستان نفوذی عجیب داشت  وغالب مردم مالستان به شخصیت این دانشمند زبردست معترف و معتقد بودند ومهراوبه  شدت قلوب جماعت آن سامان را تسخیرنموده بود،  درقدرت علمی وتوانایی سیاست ونفوذ کلام او کسی انتقاد نداشت،  فقط چیزیکه  مردم مالستان  را به شدت به وحشت انداخته بود و با عث دورشدن مردم از اوشده بود همان شایعه کفریت او بود که بقول مردم حتّی امام خمینی رابه دست وپاانداخته است که فورا به قتل اوحکم صریح داده و کشتن اورا موجب رضایت پروردگار خوانده است .

       شب درخانه اقای علیزاده مالستانی مهمان شدیم واین بزرگوار باحسن خلق ،ورفتارمسلمانی  با آن شهرت وقدرتی که داشت ازما به گرمی  پزیرایی کرد اگرچه این گونه مهربانی ومحبت و پزیرایی  ازشخصیتی مانند او بسیار عجیب و نادر خواهد بود، زیرا شخصیت های مشهورومتنفذ غالباً خودرا میگیرند وازافراد ناشناس و کوچک مانند ما خود پزیرای نمی کنند بلکه درخانه شخصی راه نمی دهند ودراماکن کاری وقت ملاقات قرارمی دهند  .

·        واو همواره مشغول مطالعه بود وبدون وقفه درحال خواندن کتاب دیده می شد و شخصیت آرامی داشت و کم حرف می زد،‌     واورا پدری پیری بود  که گمان کردیم سواد نداشت ، ولی مرد معتقد و مسلمانی دیده می شد ، اگرچه این اعتقاد ودین داری ازوضعیت خانواده و فرزندانش نیز بدرستی روشن بود  .

           پیره مرد خیلی ساده بود زیاد باما گپ میزد  ومارا حسابی سرگرم نگه میداشت که برخی سخنان او طنز گونه بود  و ما هم دوست داشتیم که با این پیره مرد سخن بگوییم .

·        اقای علیزاده برادری داشت که بزرگترازخودش بود  که او هم ملا وطلبه بود ولی روشن بود که به اندازه  علیزاده قدرت علمی ندارد ،با وجود بزرگتربودن به  اقای علیزاده به شدت احترام می گذاشت .

·       و پیره مرد(  پدرعلیزاده ) که مردی ساده لوح بود شب دربین سخنانش ازمن پرسید که : که از همین شیخ آصف محسنی خبری دارید که چه کار می کند ؟ ومن  هم درجواب او عرض کردم که اطلاع  ندارم وباز پرسید که او (شیخ آصف محسنی قند هاری )باز حزب دارد ؟ عرض کردم خبری ندارم . باز گفت که : ازمن و شیخ آصف گذشته  که دنبال حزب برویم ومن هم پیرشدم  واو هم مانند من حالا پیرشده ،هردو مان تقاوود کردیم (تقاعد )  باید خانه بمانیم  مشغول نماز مان باشیم .

·      علیزاده کمی خنده ای  کرد وچیزی نگفت .ولی برادرش که بزرکتر از اوبود به پدرش عرض کردکه : بابا !شما خودتان را با شیخ آصف محسنی برابرمی دانید ؟! شیخ آصف یک حزب را به تمام معنی اداره می کند و اوبه مقام بلندی علمی ودارای مراتب از دانش می باشد ، شما نمی توانید فقط همین حسین را  اداره کنید .(حسین بچه یک دو ساله بود که درداخل اتاق به شلوغ کاری  مشغول بود واو پسراقای علیزاده مالستانی بود .سال 1370

·        وقت خواب فرارسید درخانه ی این مردبزرگوار خوابیدیم ، من تاآنوقت نماز شب رانمی دانیستم ،دعاومناجاب شبانه را فقط دربرخی کتاب ها خوانده بودم  وهمان شب از این مردخدا یاد گرفتم که وقت پاسی از شب گذشته بود ازخواب بیدار شده به نماز شب مشغول گردید تا صبح به رازنیاز به خدای مهربان مشغول بود .

·         مردیکه(  بقول مردم ) امام خمینی خط قتل او را نوشته واو مسلمانان را گمراه می سازد و نزدیک شدن به او خطرناک و موجب انحراف، ضلالت خواهدشد ،  حالااین گونه با خدای خود اتصال معنوی  برقرارساخته  که دردل شب باگریه وزاری به راز نیازبا پرودگارو پهلو از بستر گرم ونرم کنده و سجاده عبادت را درمقابل معبود خویش قرارداده بادیدگان اشک بار باقلب خاضع به ابتهال به درگه رب العالمین اشتغال داشته باشد وروزمردسیاست و خدمت ومعلم وارسته برای حوزه علمیه خود باشد .

·        عالم وارسته وعالم ربانی یعنی این .که(  شب مردان خدا روز جهان افروز است ) ، مردیکه من یک بار بیشتر اورا ندیدم ولی محبت و مهراو مراجذب خود کرده  که او  :

·        عالم بود وعادل ، باهیبت بود  ومتواضع ،  سیاست مداربود وخداترس ، خدمت گذاربود ومورد مهر مردم مالستان ،معلم بود و دانشمند ، مهمان نواز بود ولی بی ریا ء ، فعال بود و کم توقع  .

درمدرسه علیزاده مالستانی

·        وما قصد داشتیم که مدتی کوتاهی درمالستان باشیم که تا خستگی کمی رفع شود وبرای مسافرت طولانی جان تازه بگیریم وبعد به طرف ایران بیاییم ولی پول نداشتیم ،محرم هم نزدیک بود خواستیم که تا محرم درهمان جا بمانیم ودرایام محرم یک روضه ی برای امام حسین خوانده باشیم  و قدر هم پول بدست بیاید که خرج سفربه سمت ایران شود لذا به اقای علیزاده عرض کردیم که ما میخواهیم درمدرسه شما درس بخوانیم ولی خرجی نداریم واو بدون تعصب و اکراه گفت : الان خط می نویسم به اقای حاج صابر، بروید از او برنج وروغن بگیرید بیایید درس بخوانید .

·        نامه را از اقای علیزاده مالستانی گرفتیم به سوی خانه اقای حاج صابر راه افتادیم  واقای حاج صابر نیز مرد ثروت مند  و مسلمانی بود و خیلی هم مهمان نواز ، وقت نامه ی  اقای علیزاده مالستانی رابه اونشان دادیم بسیار به گرمی مار ا به خانه اش دعوت کرد وشب مارا  درخانه اش میهمان ساخت و نگذاشت که بیاییم وگفت نمی گذا رم بروید وشما شاگردان مدرسه اقای علیزاد ه و حامل نامه ی اوهستید و به اصرار اقای حاج صابر شب درخانه او ماندیم واو هم درخور شأن خود ازما پزیرای کرد و مردی کریم و سخی و دارای کمالات دینی بود .

·         صبح برنج روغن و .... به ماداد ولی ما قبول نکردیم که به مدرسه بیاوریم و گفتیم ماکه برای محرم میرویم و بچه های مدرسه برنج وروغن هارا شاید خراب کنند لذ ا باشد بعد از محرم می اییم میبریم .

        ولی به اصرار  قدر روغن و برنج داد وما چون قصد ماندن درمالستان را که نداشتیم ازاین جهت نیاوردیم وخلاصه : اقای علیزاده مالستانی این گونه نفوذی مردمی داشت که نامه اورا به چشمان تبرک می کرد که حتماً این نفوذی مردمی وجلب محبت اجتماعی عامل وباعث لازم دارد واشخاصی که درداخل جامعه فعالیت می کننددشواری این امررامیدانند که عامل نفوذبدون قدرت نظامی، مرد میدان لازم دارد . 

       علیزاده  دوساختمان مجهزبرای مدرسه علمیه تأسیس کرده بود که درهردوساختمان شاگردان علمی مشغول تحصیل بودند که دقّت به این امرنیزتلاش وپشت کار وزحمت واستقامت بانی را میرساند که تأسیس این گونه مرکز به آسانی میسیر نیست.

ومن این اموررا بدون واسطه دارم حدیث می کنم وبه چشمان دیده وشهادت می دهم واین مقاله ازدیدارکوتاه با این شخصیت مالستانی تفسیر می شود وشاید خدمات ارزنده وکارهای مستورانه دیگری نیزداشته باشد که کشف آن به یک دیدار کوتاه وملاقات اندک امکان پریر نخواهد بود       

 .

 

 


بارام بهسود +غلو+جرغی وبرجگی + باتور +گرماب + السوالی ناهور+ جر

ازدهن سیادره سه نفری به سوی دهن پاتو وازانجا به سوی سفیدغو واز ان جابه سوی پیتاب قول آمدیم وشب درخانه ی یکی از دوستان به نام مهدوی ماندیم.

     اگرچه این رفیق ما که شب درخانه شان ماندیم بعدا به اثر جنگ های خونین وخانمان سوز داخلی کشته شد. زیرا این جنگ ها بسیارازجوانان را درکام مرگ کشاند وخیلی اززنان را بی شوهر، فراوان مادران را به داغ فقدان فرزندان شان گرفتارساخت.  ولی او آدم خوب بود ودرمدرسه ازجزءشاگردان خوش خلق و مهربان محسوب می شد  و درخانه با والدین نرم ومتواضع بود وخانواده مکرم این دوست  بسیار ازاو راضی و خوشنود بودند خدا روحش را شاد گرداند .

(شیخ خداداودال مردعلم وعمل )

       فردا صبح به سوی اودال حرکت کردیم و شب درخانه یک نفر شیخی مؤمن و دین دار وزحمت کش برای اسلام ومسلمین و به نام شیخ خداد اودال میهمان شدیم  و او را آدم وارسته وملایی دین دار یافتیم ودرخانه ی محقرزندگی میکرد  ولی همین خانه ی محقراو سراسر معنویت و دین وایمان به نظر می رسید و از دست رنج خود برای خود وخانواده مکرم اش نان تهیه می کرد و هیچ گونه چشم طمع و مفت خوری ودنیا پرستی دروجوداین مردخدا دیده نمی شد  ودست های ترکیده و چهره زحمت کشیده او ناظر را به یا دی پیشوایان دینی می انداخت ،اوملابود بی توقع ،  پرتلاش ولی خالصانه ،‌ او مردم دار بود ولی بی تکبر ، او سخن می گفت ولی باصداقت  ، مهربان بود ولی بدون ریا ، و دست های او پینه بسته بودو درحالیکه  می توانیست به دررفاوآسایش  ازمال مردم زندگی کند .

          من از خدای متعال  همواره خواسته ام  که مانند این عالم بزرگواررا  دربین بندگان اش زیاد گرداند اگرچه ما یک شب بیشتر دران جا نماندیم ولی سخنان و رفتار و تواضع او وبلکه همه کردار این مردرا برای خود درس وپند  وموعظه بود یافتیم وحالا سال ها ازقضیه می گذرد ولی خاطرات شیرین این دیداررا دردل دارم بلکه تلاش میکنم که دررفتارها اندک آن را پیاده کنم .واینکه حضرت مسیح به یاران خودسفارش می کردکه : با کسی مجالست کنید که :دیدنش شمارا به یاد خدا اندازد وعملش شمارا به یاد آخرت وادارد وگفتارش دردانش تان بیفزاید ، همان بود.

بارام بهسود

  صبح از اودال به سوی بارام بهسود حرکت کردیم که درهمان  بارام یک دوستی بسیار صمیمی و مخلص داشتیم که مدت های مدید درمدرسه سفید غو ورس به اومأنوس بودیم ودرمدرسه خیلی اصرار می ورزید که یک بار خانه من بیایید وحالا ماهم درخانه او وارد شدیم و  شب درخانه این دوست بسیاردوست داشتنی ما ن رفتیم که به  محض رسیدند ما به گرمی بسیار از ما استقبال کردند وبه شوق وشعف زیادی  مارا به داخل  خانه دعوت کردند و فوری گوسفند ی را به جهت احترام ما سربریدند و به تمامی وجود ازما پزیرای نمودند و درتمام عمرم این گونه خالصانه پزیرای نه شده بودم و شب درکناراین دوست صمیمی  ماندیم و خاطرات مدرسه سفید غورا  ورق زدیم وباهم ازاخراج مان توسط مدیرکه مارابه جهت خارجی بودن ما ن بیرون انداخت چه غم انگیز و بی شرفانه بود مدرسه ی دینی که دررأس آن علمایی دینی قرارگرفته  باشند ولی به خاطراینکه برخی  شاگردان مدرسه که از سفید غو ورس نیستند وآن هارازخم زبان بزنند و خارجی بخوانند وبالاخره ! کارهای سخت وطاقت فرسایی را توسط همین خارجی ها به انجام رسانیده وبه ضرب لگد بیرون بریزند وباز خود شان را عالم دینی و راهنمایان دین درجامعه مشهورسازند.

    وبالاخره با دوست عزیز مان اقای صادقی فرزندنوروزاز بارام  درد دل ها ،  ودوستی ها ،رفاقت ها ومسافرت ها وصمیمت ها که درگذشته داشتیم مرورکردم واتفاق تلخی خروج مان را ازمدرسه دینی شیوقل ورس نیزدرمیان آوردیم ، وشب درکناردوستمان به نیکی وصفا سپری شد که آن همه لطف ومحبت این دوست ما به خاطره سپرده شد وزمان این گونه است تمام شیرینی ها وحوادث وتلخی ها را می بلعد وتامدتی خاطرات شیرین یا تلخی آن میماند وبعد اندک اندک تمام می شود .

غلو بهسود

          صبح زودروز سوم  از بارام به سوی غلو که ان جا هم دوستی بسیا رمخلص به نام احمد  اصغری داشتیم که از او هم سری زده باشیم ،را ه افتادیم و به سمت پائین درّه که نزدیک به رودهلمند  می شد ،  از تپه های که خیلی سراشیب بود به پایین حرکت می کردیم به قسمی که گویا به زیری زمین کشیده می شویم وراه طولانی بود وسخره های متوالی و راه بسیارباریک و کم عرض و   سنگ لاخ های عجیب ،   وراه پرپیچ وخم  ،هوا به شدت گرم و عرق ازسروصورت مان میریخت  تابه تهی درّه رسیدیم که فقط آسمان روی سرما معلوم میشد چون درّه  خیلی  عمیق بود و دوطرف درّه را کوهای سربه فلک کشیده احاطه کرده بودند . وازقلّه ها فرود آمدن به سمت درّه عمیق مردی کوه نورد میخواست .  به هرحال به زحمتی تمام خودمان رابه تهی درّه رساندیم  که خانه پدری دوست مان به نام شیخ حسینداد که معروف بود به( شیخ دوپه  ) .

  اگرچه او درختان  مثمر وغیر مثمر فراوان داشت که دوطرف درّه  را پوشانده  بود و سبزه زار های زیادی دو جانب رود خانه نمایان بود ،آب زلال فراوان موج زنان ازداخل رود خانه  به سوی هلنمد حرکت می کرد که صدایی دل نواز شوشور آب زلال همواره گوشی آدم را نوازش میداد ، زمین های مزروعی اقایی (شیخ توپه) درنواحی این دره به زیبایی این درّه عمیق می افزود به هرحال دیدن این مناظر زیبا ،این درّه خیلی نشاط آوربود،  بویی گل وچمن هرآن شامه را لطافت می بخشید   ولی جناب شیخ باخانواده اش  درهمان دره به تنهای زندگی میکردند  ودیگراز بنی بشری درآن  دره خبری نبود وزمین مزروعی کمی داشت ومعلوم بود که تابستان گرما ی روز به شدت داغ خواهد شد ، و رود هلمند از کنار همان درّه می گذشت وصدا ی مهیب ورعد آسایی رود مرتب به گوش میرسید  چون فصل بهار، زمان طغیان این رود است که دیدنش هم وحشت ناک وهم مناظردل انگیزبوجود میاورد .

به هرحال خانواده جناب شیخ  درهمان دره مشغول کار وباربودند  و خود( شیخ دوپه) به بیابان برای چرانیدن گوسفندان رفته بود زیرا شیخ گلّه بزرگی از بزوگوسفند داشت که این گلّه را به زحمت ها وتلاش هایی بی شایبه خود به دست اورده بود واو مردی بسیار زحمت کش و تلاش گربود و سختی هایی دنیا و تنهایی دراین درّه عمیق ومشکلاتی کاری هرگز اورا از تلاش وزحمتی شب وروزی باز نمی داشت ، چهره که ازسوزش آفتاب وسرمایی قلّه ی کوه ها سیاه شده بود ودستان گره خورده وپینه بسته اش کاروفعالیت دائمی را نمایان می ساخت   وپاهایی چاک چاک شده ی او نشانه ی تلاش هایی بی دریغ این شیخ تلاش گربود.بازبااین حال دل مهربان وروحیه عاطفی داشت که ازرفتاروگفتارش هرلحظه مهروصفا به خانواده اش نثارمی گشت .

  ولی دوست ما به مدرسه (المی توی جاغوری )رفته بود درمدرسه شیخ توسلی برای ادامه درس زیرا اوهم از خارجی های بود که درمدرسه ولی عصر سفید غوورس بعد از کار کشیدن از او ظالمانه  با ضرب لگد بیرون انداخته بود .وبالاخره : خانواده اش  درهمان درّه عمیق برای پزیرایی ازما  سنگ تمام گذاشت  و هرچه که قدرت داشتند درراهی محبت فرزند شان اقای اصغری به ما انجام داد ند ودرخدمت ذرّه ای کوتاهی نکردند به تمام وجود به خدمت ما  کوشیدند وشب درهمان درّه ماندیم و صبح با جناب(  شیخ دوپه) وخانواده اش خدا حافظی کردیم وبه سمت سربالای درّه راه افتادیم و دردرّه سنگ لاخ وسرببالا به سختی می توانیستیم قدم برداریم آهسته آهسته تانزدیک ظهر به باد کوه رسیدیم .

باد کوهی وتلخک (ناهور)یابهسود

     دران جاپیره مردی بود که خیال کرد مافراری هستیم وبرای ماچای اورد ولی به شدت ناراحت شد وهرسخنی ناروای که داشت به ما نثار کرد ومارا به باز گشت ترغیب می کرد و از ان جا به سمت تلخک راه افتادیم ،  مردم تلخک مردم فقیر ومستضعف بودند وشب تمام محل تلخک را سرزدیم ولی مردم برای ما نه جای داد ونه چای ونه نان و غذایی سرگردان داخل محله به هرسویی میرفتیم تا بالاخر ه دری خانه امام حسین علیه السلام  رفتیم که شب دربیرون نمانیم ، به هرحال شب درحسینیه رفتیم وپلاسی را درزیرو پلاسی را به عنوان لحاف استفاده کردیم و گرسنه شب به پایان رسید ولی خسته و کوفته بودیم به خواب رفتیم  و گرسنگی و بی جایی را احساس نکردیم .

             گرم آب زیبا :(گرماب جرغی)

     وصبح از تلخک به سویی گرماب (که نمی دانم جزء بهسود است یا جزء ناهور ) رهسپار شدیم قدم زنان و با دوستان حرکت می کردیم تا  به  گرم آب رسیدیم  وچشمه ی آب گرم راکه به نام شنیده بودیم وحالا ازنزدیک به چشمان خود میدیدیم وخیلی زیبا وجالب بود زیرا : جوشش آب داغ ازداخل زمین درمنطقه ی سرد سیرکه نیازمبرم به آب گرم دارد وآن هم دروسط قریه که رفت وآمدش آسان واستفاده اش مفت باشدیک لطفی خداوندی است ونیزآب ذلال شیرین گرم  که فراوان هم باشد یک چیزی کم یاب درعالم است ولی این رحمتی خدادادی مفت برای این مردم هدیه شده است . اگرچه مردم این ساحه بدرستی نمی توانند ازاین موهیبت استفاده کنند زیرا : فقرونداری ونداشتن دانش کافی مانع استفاده درست ازاین چشمه ی  زیبا است .وگرنه ! چنین آب گرم با این کیفیت وبااین فراوانی درکشوردیگری باشد چه تفریح گاهی جالب ومحل سیرسیاحت هزاران نفردرروز قرارمی گرفت و لحظه لحظه آن ثروت وساعت ساعت آن شادی واستعمال آن شفایی بیماران می گردید واهل قریه نیزازاین رحمت واسعه منفعت های لازم را می برند .ولی بحال ما که خیلی منفعت داشت زیرا بدن های که مدت های مدید حمّام ندیده وخستگی مفرط ولباس های چرکین درکنارچنین چشمه ی چوشان داغ با آب ذلال فراوان عجیب دلپزیرودل چسپ است . این چشمه زیبا ! دواتاقک حمّامی داشت که درداخل آن خستگی بکلّی مرتفع وتمام چرک وکثافات تمیزوشادی ونشاطی دل انگیزی را احساس کردیم . یک باردیگرنیزاظهارتأسف می کنم که این رحمت واسعه خداوند دراین قریه بدون استفاده لازم هدرمی رود . کاش می شد که هزینه لازم بدست میامد تا این چشمه مورد انتفاع قرارمیگرفت و مردم این ناحیه هم به نوایی می رسید .

درکناراین چشمه ذلال ! قبری سیِدّی بود که مردم دراطراف قبر به زاری و تضرع والتجا مشغول بودند ، مردم هزاره به سادات احترامی زیادی قائلند ومعتقد اند! که ساداتی ازآل رسول دارایی تقدس وکرامات اند وقبراو شفایی درد والتجایی به آن رفع حاجت می کند حتّی ازآب دهان سادات برخی نیزتبرک می جویند.وسادات عظام نیزاین اعتقادرا  پاس داشته اغلب شان ازکارهای ناروا ورفتاریکه به شأن سادات نیست دوری میجویند . ومردم هزاره اگرچه ! درفقر وتنگ دستی شدیدی زندگی می کنند وبااین حال نیزسادات رابرخود وعیالش  مقدم میدارند ، خشم سادات را  سبب نزول بلاء وردّ کردن سادات را باعث فقر وفاقه میدانند واگرپرسیده شود که: ساداتی خدمت شان خیروبرکت است ، چرا خودشان فقیرند ؟ درحالیکه جزماً اعتقاد دارند جواب میدهند که : رسول اکرم وخاندانتش ازبس مقرب خدابودند لذا همواره درفقر وتنگی معیشت  وبا شکم گرسنه زندگی می کردند وزندگی شان همرابا مصائب ودرد والم بود پس باید سادات این موارد را ازاجدادشان به ارث داشته باشند .یعنی فقروگرفتاری درزندگی سادات یک چیزی اجباری ازسوی خدای متعال است وقابل انفکاک نیست و درقبال این چیزها است که کرامات دارند و شفا میدهند ورفع فقر وتنگ دستی ازدیگران می نمایند .ارتباط مردم هزاره با سادات شان بسیارعمیق ودارایی پوشش اعتقادی می باشد ،حتّی بوسیدن دست سادات را ثواب وخاک قبرشان را موجب دوری ازبلیات میدانند ولی متأسفانه برخی سادات این اعتقادرا  ارج نمی نهند گفتارخلاف شرع را دربرابرمریدان ابرازمیدارند که ازآن میان : اینکه دختربه مریدانش نمی دهند وهزاره راخدمت کارلائق برای دخترش نمی دانند ، که دراین حرفی نیست زیرا : خیلی هستند که بدیگری نمی خوهند دختربدهند . وآنچه که قابل تأمل است اینکه : مریدانش را سک وخود را گوسفند مینامند .یا اینکه این را اصلاً خلاف شریعت وحرام ودورازدستورقرآنی می شمارند . 

                                                           جرغی وبرجگی ولایت غزنی :

   اگرقسمت های دیگرمانند سردکوه وتلخک و بارام وغلو نیزجزئی جرغی وبرجگی می باشند ولی آنچه معروف است جرغی وبرجگی اصلی که به زبان خودمردم معروف است شامل مناطق ویژه ی است که مابعدازگرماب به سوی حرکت کردیم که این مناطق درحقیقت جزئی ولایت غزنی والسوالی ناهورمی باشند واین منطقه مردم بسیاربا اعتقاد وشریف ومهمان نوازمی باشند که به حقیقت ازما خوب استقبال کردند وسیاحت به این دیار برای ما خیلی عالی بود ، جرغی وبرجگی منطقه وسیع اند که ما ازگرم آب  حرکت کردیم وشب از منطقه جرگی برجگی نتوانیستیم خارج شویم ، که برخی مناطق شان به قرار زیر خواهد بود :

سفیداب ،توغان ،زیرناله ،بروغ جنگ ،جوشنگگ، سرخ دیک ،کمرک ،قوشنگ جوی ،گرمک ،شاه بردی ،خواجه زنگی ،غووج ،سیاه زمین .

  برخی علمایی نامی این مردم عبارت بودند از حضرت آیت الله فیاض وایت الله سید رضوی که اکنون درمشهد مقدس هستند ،اقای فهیمی ، شیخ غلام حیدر ،شیخ محمد مرحوم وفرزند بزرگوارش شیخ حاج کاظم ،شریعت مدار ، شیخ محمدرضا کوشک مرحوم ، واقایی شیخ حاج عادل، واقای عالمی  و اقایی حاج رفیعی و   ناصری گرمابی  که ما درخانه ویی نهار مهمان بودیم اگرچه این ساحه علمایی زیاددارند ولی من برخی شان را که اشاره رفت میدانم .ومردم این ساحه درجنگ های داخلی شرکت داشتند ودرهرجای ازاین مناطق سخن ازحزب  و طرف داری ازیکی ازاحزاب را به میان می اوردند .

برخی گفته های مردم : ازقضاوت نا عادلانه و رفتارخشونت باری نیروی ها مسلح احزاب و شکست وپیروزی حزبی ، همواره به سرزبان ها بود الله العالم بالصواب .

    باتورولایت غزنی

 و روزی دیگربه سوی باتور که استان غزنی است  راهی شدیم  .

مردم باتور مردم خون گرم ومردم دین دارهستند ودرزمان حزب درباتور بود و قت کوتل های بلند وقلّه های کوه های سربه فلک کشیده عبورمیکردیم  با پایی پیاده و مردم شریف همواره به ما بانرمی ومدارا و خوش زبانی برخورد کرده و از حیث غذایی هرانچه درتوان شان بود به طبق اخلاص گذاشت نان وآب و دوغ و...را از ما دریغ نکرده تاوارد باتورشدیم و مردم باتور حدودا مردم فقیر هستند و دروسط منطقه شان یک رود خانه بود که آب ان رودخانه  گل آلود وحرکت کندی داشت واطراف آن را نیزارپوشانده بود .

          وقت وارد باتور شدیم وقصد داشتیم که ازکوتل رد شده شب خودمان  را به مالستان برسانیم  ولی وقت پای کوتل رسیدیم نیروی نظامی مارا متوقف کردند زیرا درکوتل دزد های مسلح مردم مسافر را راه زنی کرده بودند لذا نیروی نظامی میخواست به سمت کوتل بروند و تمام راه را امن کنند وبعد  مسافرین درحال امنیت به سوی  مقصد حرکت نمایند لذا شب درباتوردرخانه یک نفرماندیم اگرچه صاحب خانه  مرد فقیر بود و لی مهمان نواز و دارای رویه انسانی بود که خانه ی آن مرد درپایی کوتل زندگی میکرد به خاطر خانه اش دربیابان بود وبرای محافظت ازخانه و زندگی اش چند تا سک نگهداری می کرد . 


شیدان بامیان+ یکاولنگ +پنجاب + دهان سیادره +یکاولنگ +پنجاب بامیا

 

                ( شیدان بامیان:

1.   روزششم به سوی شیدان حرکت کردیم که دراین مسیر چیز های تازه ی برخاطراتی ما افزوده شدکه ازجمله :  مردم آن سامان در بیابان ها به شکل ایلاق با  فقروتنگ دستی زندگی شان راسپری می کردند و رنج های  طاقت فرسا که آن مردم که  از  نداری متحمل می شدند ،‌ همرای چند رأس  گوسفند و چند عدد گاو نه اب ونه نانِ درستی به چه رنج ومصیبتی زندگی میکردند   و زنان نجیب و زحمت کش ان ناحیه که بالباس ها ی فقیرانه دردشت ودمن وکوه برزن را دریاد میاورم ،‌ ازخود بی زار شده غم واندوهی عالم درقلبم  سایه می اندازد ولی نه کاری ازمن ساخته  است و نه دردی را می توانم دواکنم فقط خدا را شاهد می گیرم چنانچه فقروفاقه ومشکلات لاینحل این مردم شرافت مند را تصوّرمی کنم درفکرجانکاهی فرومی روم وکی خدارحمت خودرا نازل می کند ورنج ها پایان میابد .

·     وارد قریه شیدان : که آن  یک منطقه  دشتی وسردسیراست  که احتمالا زمستان سرد وبرفگیری داشته باشدچون درخت های که درگرم سیر رشد می کنند درمحدوده منطقه شیدان دیده نمی شد ومردم شریف این ناحیه اکثربه دام داری و کمی هم زمین مزروعی دارند که بدین وسیله زندگی ومعاش خانواده را تأمین میکنند وزندگی مردم این دیار به زحمت سپری می شود  وحدود 20کیلو مترتا مرکزی بامیان فاصله دارد و اکثرمردم درروی تپه ونواحی ان تپه  خانه ساخته بودند .

  ماهنگام ظهروارد این دهکده شدیم ولی هوا به شدت بارانی بود که حرکت را مشکل می کرد لذا به انتظار بند امدن باران تا شب درایوان حسینیه ی طرف دست را ماندیم وبالاخره شب شد .

  هتل ومسافرخانه ی وجود نداشت سرگردان شدیم چون بارانی بودن هوا ازیک طرف وتاریکی شب و گرسنگی ازطرف دیگر مارا محاصره کرده بودند مجبور شدیم که به خانه هااطراف تپه سری بزنیم احتمالا مردم آن شب میهمان نمی خواستند پس ناچاربودیم  دوباره به خانه امام حسین پنا ه ببریم زیرا آن جا هم فرش داشت وهمکه ازباران وهوای بارانی محفوظ می ماندیم  .

        شب عید قربان بود  مردم با اعتقادی شیدان  خیراتی داشتند  وبرای ما نیزازخیراتی شان آوردند وما نیزنماز مغر ب را درتاریکی خواندیم وخوابیدیم و صبح تراکم ابرها برطرف شده بود وخورشید نمایان بود وهوا بسیار لطیف و دل پزیر دیده می شد زیرا هوای صاف بعدازباران وآن هم به دیارباصفای شیدان واقعاً جذّاب ونشاط آوربود وحالا بعدازاستراحت کامل ورفع خستگی قدم زنان به سوی جاده براه افتادیم .

    به هرحال منطقه شیدان را ترک کرده به سوی دهات قرغنتو وشبیرتو رهسپار شدیم و صبحانه را  درروز عید قربان درکنار مردم شریف مردم قرغنتو سپری کردیم ودوباره  به جاده برگشتیم و بحرکت مان ادامه دادیم سر کوتل که گمان کنم نوشته بود به سوی بند امیر وما هم شوق دیدن بند امیر را داشتیم کمی باهم به مشوره پرداختیم وبعد خواستیم که به سوی بند امیر را ه بیفتیم که ناگهان دیدیم که از دور ماشین به سمت ما میاید وقت ماشین را دیدیم چون به شدت خسته وکوفته بودیم باهم گفتیم که منتظر ماشین میمانیم و اگر ماشین به سوی یکاولنگ رفت سوارش می شیم ومیرویم و اگر به سمت بند امیر رفت که با ز به همان ما شین به سوی ان محل میرویم  .

·               ، تا ماشین رسید سوال کردیم که کدام طرف میروید و گفتند به سوی یکاولنگ لذا از رفتن به سوی بند امیر که شوق دیدن اش را داشتیم منصرف شدیم و سوار ماشین گشته روانه  نیک یکاولنگ شدیم .

                         (  بازارنیک یکاولنگ :

یکاولنگ یکی ازکهن ترین مناطقی هزاره باستان است شاهد این مدعا آثارباستانی این منطقه که از ان میان قلعه چهل برج  و قلعه مهم سوختگی و داجون است ومردم شریف یکاولنگ خون گرم وبا اعتقادات مذهبی سختی استند و مرکزی این منطقه باستانی همان نیک است که اکنون ماوارد نیک شدیم :

·                   شب را به بازار نیک امدیم دریک مسافرخانه (هتل )  که مسافرین زیادی هم  داشت ومن قدر ی کسالت داشتم وقت صاحب هتل ازمن سوال کرد که چه شده رفیق ام گفت که حال اش خوب نیست واو گفت من دکترهستم وبعد برای شوخی یک قطی نسوار داشت بیرون اورد واورا روی سینه من میگذاشت و مرا با قطی نسوارش معایینه میکرد واداها ی  لطیفه گونه ی بازی میکرد که همه ی مسافرین را  به خنده اندا خته بود وگاهی اخلاق خوب ورفتارطنزآمیزبرای یک صاحب هتل لازم است زیرا همان شب آن شخص بسیاررفتارجالب داشت که اگرباری دیگربه همان مکان مسافرت کنم دوباره آنجارا انتخاب کرده و اقامت خواهم کرد .

·             که ناگهان گزمه ی (نظامی های که برای امنیت مردم درشهروبازار میگشتند )  امدند ازما وهمه مسافرین   خط راه داری یا مجوزعبور می خواستند و لی ما از اقای زکیّ که دربامیان بود نامه ی گرفته بودیم که اگرامکان داشت درمدرسه (نیک )  درس بخوانیم ونامه را به دست مأمورین امنیتی دادیم که به خاطر همان نامه دست از ما برداشتند  ولی به بعضی مسافرین  بد رفتاری کردند وشایدهم وظیفه شان  این گونه اقتضاأ میکرد.

·             صبح شد باید نامه ی اقای زکیّ را به اقای سعید ی مکنک میرساندیم و فردا من ودوستم  سیدعلی مرتضوی  به سوی مکنک راه افتادیم ونزدیک ظهر به مکنک رسیدیم و خانه اقای سعیدی که خیلی ادم محترم و باشخصیت و ملای درنظرمی رسید که او قدّبلند و هیکل درشت داشت ولی رفتار وگفتاری شایسته ی او خستگی را راه ازتن مان درآورد زیرا به خوش خلقی و گفتارنرم خود مارا استقبال کرده و بدرقه نمود وخاطره خوبی از دیدار یک ملای یکاولنگی درذهن ما نقش بست و اکنون نیز رفتاردرست اورا تحسین می کنم که ملا باید رفتارش نیکو وگفتارش شایسته باشد تا مراجعین ازکلام او ادب وازدیدن او صداقت ودرستکاری را بیاموزد نه اینکه با تکبروغرورملاقات کننده را منزجرسازد وبه نیت مهم جلوه کردن دستش رادرمصافحه درازنکند وانتظارقیام همگانی دربرابرخودرا داشته باشد که این صفات شیطانی است و مردم ازشیخ شیطان صفت متنفرخواهد شد .

         منطقه یکاولنگ :

·      منطقه یکا ولنگ درفصل بهار سرشار از آب است  به قسمی از درّه ها  و رود خانه آب سرازیر میگردد که گذرآدمی از رود خانه ها  به سختی انجام می شود، صدای مهیب جریان ازهرسوبگوش میرسدونعره خروشان آب دراوایل بهارازجاجای یکاولنگ طنین اندازاست،  وکوه وبیابان ودرّه همه  سرسبزوخرّم که لطایفی بهاری خوش گواری را به این مردم هدیه میدهد ، علف زارهای بیابانی هرسویی درّه ها را زیبا می کند، گلهای زیبایی لالک وشقایق شامّه هارا سرشار ازعطرطبیعت می نمایند .ومردم شریف یکاولنک سرشارمهروصفا به نظر می رسید وهرسوکه نظر کنی اعتقاد پاک وعشقی به اهلبیت پیامبررا ازوجود این مردم شریف مشاهده می کنی . ولی فقر وتنگ دستی درسراسرمناطق یکاولنگ مانند سائر مناطق هزاره نشین به چشم می خورد وبازچهره ی تلاش وغیرت وکارواستقامت را دراین مردم مشاهده می کنی که غیرت مندانه برای بدست آوردن آذوقه خود وخانواده زن ومرد فعالیت می کنند واگراین تنگ دستی و مشکلات درغیراین مردم بود همه به گدای مشغول می شدند ولی تکدّی گری ودروزگی برای این مردم عاراست غیرت و حمیّت وفعالیت واعتقاد به آل رسول دررگ رگ وجود جریان دارد .

·                منطقه زارین و دهن کیچ و جاهای دیگر را کامل گردش کردیم وشب به دهن گیچ امدیم و دریک سموار (هتل ) ماندیم وفردا صبح زود به سوی (گودر گندو )که ظاهرا جزء منطقه ی پنجاب باشد حرکت کردیم وقلّه ها  وبیابان ها پراز  علف .  وبرف درقلّه ها  فراوان ، که ما از بین برف ها حرکت می کردیم و گاوها شان دربین علف زار ها به چرا ء بدون کدام نفری که ازان ها محافظت کنند مشغول بودند .

·      ازکوه بالا رفتیم قله آن کوه  خیلی ارتفاع داشت به قسمی که وقت  به پایئن نگاه کردیم که ان طرف یکاولنگ واین طرف( گودرگندو) به نظر می رسید  وماهم لحظاتی درهمان مکان خوش منظر نشستیم و لحظه با دوستان حرف وگفتگو کردیم  وخندیدیم و بعد به سمت پایین راهی شدیم و به اندک زمان خودمان را به منطقه گودرگندو رساندیم و درکنار حسینیه از یک خانواده نان ودوغ خواستیم بسیا رباکمال خوبی و اخلاق درست  به قدر وسع فقیرانه شان ا ز ما بپزیرای نمودند  نان ودوغ را خوردیم حرکت کردیم .

·        این مردم بسیار ساده ومسلمان و مردمی نجیب ودین دار به نظر می رسید درکنار رود خانه ی که به سمت دست چب حرکت می کردرسیدیم و من طور شوخی به رفقا ء گفتم : اگردلم بخواهد میتوانم خشک از این رود خانه عبور کنم !

·         رفقا خندیدند گفتند : چگونه می توانی از این رود خانه  خشک بدون اینکه تربیشی عبور می کنی دراین بیابان و دورازدهکده و برهوت وتو هم  گاهی هم حرفای می زنی که خرهم به خنده می اید چه رسد به انسان /؟

·         ازسخنان رفقا ء من هم به لج باز ی افتادم وگفتم حالا که شما مرا این گونه مسخره کردید وبه من خندیدید من تاشب که شده هم درکناری این رود خانه می نشینم تا خشک رد بشوم و دوستان رفتند داخل رود خانه وعبورکردند ومن این طرف رود خانه به امید که خشک رد شوم ماندم که ناگهان یک جوانکی از را ه رسید ازمن پرسید که چرا از اب رد نمی شوی ؟

·          من گفتم کمی از اب می ترسم و خسته هم هستم می ترسم که اگرداخل اب بروم مریض بشوم و گفت میخواهی چه کارکنی ؟ من گفتم که اگرتوبخواهی راحت است زیرا هم  عمق  اب را می دانی وهم ثواب گیرد می اید مرا هم کول کن (به پشتت بردار ) آن طرف رودخانه ببر .

·        بالاخره اومرا ازرود خانه عبورداد و دوستان گفتند : که افرین .

·         به همرای جوانک امدیم به خانه اش که درمسیری راهی ما قرارداشت و درخانه ای او چای هم نوش جان کردیم به سو ی پنجاب روانه شدیم  وشب هم به پنجاب امدیم .

     پنجاب بامیان :

·        از کسی سوال کردیم که شخصی طلبه ای که  درمدرسه خم درس بخواند خانه اش را بلد نیستی ؟ واوفورا خانه ی که نزدیک ماقرارداشت به مانشان داد وما هم به سمت خانه ی اوراه افتادیم و به محض ورود ی ما پدرومادر ش  خیال کردندکه ما هم از شاگردان مدرسه خم پنجاب هستیم و بسیا ر استقبال گرم کردند وفورا اتاق اماده کردند و چای داغ  برای ما اوردند وخوش امد گفتند خلاصه : خوب تحویل گرفتند وبعد ازاحوال پسرشان جویا شدند  که حال اش خوب بود و چرا نیامد ؟ امشب که وعده دادبود که خانه می اید ؟

·                وماهم مقدار مکث کردیم ودانیستیم که اشتباه گرفته وما هم یک جوری  پیچاندیم که هم دروغ نشود وهم این همه صمیمیت و محبت وخوش امدید به سردی تبدیل نشود .

·           شب هم غذای خوب که درخور شأن دوستان پسرشان باشد آماده کردند که ناگهان پسری اقا آمد ومادرش فورا دربیرون اطلاع داد که دوستانت  چهارنفرامده اند درخانه وما هم خوب از ایشان پزیرای کردیم وپسرش وارد خانه شد وکمی تاریک بود فورا نزدی ما امد و لحظه به ما خیره شد و دید که نمی شناسد واحوال پرسی و خوش امد گفت ورفت بیرون به هرحال ان شب خوب از ما پزیرای شد ولی صبح دیگه  استقبال نکردند حتی صبحانه هم برای ما نیاوردند و خداحافظی هم نکردند اگرچه ما خودمان را به اومعرفی کردیم ولی خوبی ها شان را تکمیل نکردند به هرحال خدای خیر شان دهد .

·               فردا صبح به دهن سیادره امدیم وبازار زیبای دهن سیادره که خیل هم شلوغ بود و مردم ازهرمنطقه برای خرید به همان بازار امده بودندو چند نفراز اشنایان را هم دیدار کردیم و تابعد ازظهر درهمان بازار به گردش وتفریح مشغول بودیم وخوراکی ها ی مختلف می خریدیم و لی پول ها همه از جیب رفیق کوچک ما اقای ممدجان رضوانی که خیلی پسر خوبی بود مصرف می شد زیرا ما زیاد پول همراه  نداشتیم .

·      پول رفیق کوچک ما ن تمام شد واوخیلی دل تنگ مادرش شده بود لحظه به لحظه مارا ترغیب می کردکه برگردیم و خسته شدم وچه دورخودمان بچرخیم و این احسانی مارا تباه می کند و....

·         سه نفری دیگریمان مشورتی کردیم که این رفیق ما که کوچک است طاقت سفر را هم ندارد باید بفرستیم به خانه اش زیرا نق نق او مارا هم خسته کرده بود و لذا به بهانه ی اورا به خانه اش فرستادیم و شدیم الان سه نفر.  

·     به هرحال یاد دوستان ما درمدرسه سفید غوهمواره مارا به سویی مدرسه مکشانید ودوستان که سرتا پاصمیمیت و صفا و ایثار بودکه از ان میان  :

اقای جواد دانش که مخلصانه با اوطرح دوستی داشتم و شدیدا جدایی اومرا رنج میداد اگراکنون اودرمدرسه علمیه قم اقامت گزیده وتاحالا همان وصفا و محبت بین ما پابرجا است و اونیز به مراتب علمی ودانش وافرازاحکام دینی و مطالب مهم حوزوی دست یافته است و.

دیگر اقای محمد قاسم مبارز که همواره باهم مهربان بوده و اونیز دارای کمالاتی از دریایی بی پایان علم وفضیلت علوم ال رسولی گردیده .